سوار ماشین شدم و راه افتادم
یک چشمم به گوشی بود و یه چشمم به جاده تا ببینم کی آنتن میاد
نمیدونم چقدر رانندگی کردم که بالاخره آنتنایه گوشی یکم پر شد
سریع ماشینو نگه داشتم و شروع کردم به تایپ کردن
برای مامان باباش توضیح دادم که اگه شب اینجا باشه شاید کمکی بشه برای برگشت حافظش
تا خیالشون راحت باشه
کارم که تموم شد گوشیو پرت کردم رو صندلی کناری و سمت کلبه راه افتادم
هوا تاریک شده بود و پیدا کردن راه برگشتم سخت تر شد
تا برسم کلبه طول کشید
دره کلبه رو باز کردم که دیدم تئو رو تخت نشسته و سرشو گرفته
رفتم طرفش و دستمو رو شونش گذاشتم
!ارمیا_تئو خوبی؟؟
سرشو که بالا آورد با دیدن چشماش ترسیدم
به معنی واقعی کلمه کاسه خون بود
نگران کنارش نشستم و دستمو پشتش گذاشتم
!!ارمیا_چیشده؟
!خوبی تئو؟؟
شقیقه هاشو فشار داد و آروم نالید
...تئو_سرم
سرم داره میترکه
ارمیا_وایسا من تو کلبه مسکن دارم
رفتم سمت یخچال و برداشتم
خواستم بطری آبو باز کنم که نالید
تئو_آب نمیخواد بده
قرصارو دادم دستش که دوتارو دراورد
و بدون آب قورت داد
دوباره کنارش نشستم
احساس میکردم بی خاصیت ترین آدم دنیام
تئو اینجور درد میکشید و من جز نگاه کردن کاری از دستم برنمیومد
و قسمته بدش این بود که باعث تمام این درد کشیدناش من بودم
هرچی بیشتر میگذشت صدایه ناله هاش بیشتر میشد
ارمیا_تئو بخواب شقیقه هاتو ماساژ بدم شاید بهترشه
..تئو_ارمیا... نمیدونی چقدر
دارم خودمو کنترل میکنم داد نزنم
داره سرم میترکهههه
آروم خوابوندمش و سرشو رو پام گذاشتم
ارمیا_هیششش
میدونم میدونم آروم باش الان خوب میشی
دستاشو از رو سرش برداشتم
از گرمایه دستاش دلم مور مور شد
دندوناشو رو هم فشار میداد و هی لبشو گاز میگرفت
دستامو گذاشتم دوطرف سرش و با انگشتن شستم شقیقه هاشو ماساژ دادم
نمیدونم چقدر گذشت که مسکنا اثر کرد و انقباض بدنش کمتر شد و نفساش منظم شد
انگشتامو رو صورتش کشیدم
یاده اون روز تو بیمارستان افتادم
وقتی که شدید سرما خورده بود و تازه فهمیده بودم چقدر دوسش دارم
مثله اون موقع صورتشو ناز کردم
دلم براش پر میکشید ولی باید تحمل میکردم
دوست داشتم خودش یادش بیاد رابطمون چیزی بیشتر از یه رفاقت معمولی بوده
انگشتمو رو لباش کشیدم
چقدر هوسشونو کرده بودم
نفس عمیق کشیدم و از جام پاشدم
تئو_ببخشید اذیتت کردم
چشامو رو هم فشار دادم و بابت کارایه چند دقیقه پیشم خودمو لعنت کردم
ارمیا_گمشو این حرفارو نداریم
!حالا خوبی؟؟
تئو_آره بهترم
هروقت خیلی به خودم فشار میارم اینجور سردرد میشم
رفتم سر یخچال و ساندویچ سردارو دراوردم
دوتا دلسترم برداشتم و گذاشتم روتخت
ارمیا_بخور یکم حال بیای
چشماش برقی زد
و یکی از ساندویچارو برداشت
همونجور که دولپی میخورد دورو ورو نگاه میکرد
!تئو_آخرین بار کی اینجا بودیم؟؟
صبر کردم دهنم خالی شه
ارمیا_کریسمس پارسال
البته یک شب بعد کریسمس بود
!!تئو_اووو این قرصایی که بهم دادی نکشم؟؟
ارمیا_حالا که کوفتت کردی
ریز ریز به این حرص خوردنام خندید و دوباره رو ساندویچش تمرکز کرد
بعدی که تموم شد آشغالارو جمع کردم و رو تختو خالی کردم
!تئو_چجوری بخوابیم؟؟
ارمیا_مثله آدم
لباسمو دراوردم و رو تخت دراز کشیدم
اونم لباسشو دراورد و بزور خودشو کنارم جا کرد
مجبور بودم بغلش کنم تا جاشیم
و منی که اون همه خاطره رو داشتم نمیتونستم از کنار امشب ساده رد بشم
از پشت بغلش کردم و پتورو رو خودمون کشیدم
تئو چشاشو بست و آروم خوابید ولی من خوابم نمیبرد
از گرمایه بدنش
نفسایه منظمش
و خودش که بعد چند هفته تو بغلم بود
قلبم یک لحظه آروم نمیگرفت و خودشو با شدت به قفسه سینم میکوبید
ساعت از دوازده رد شده بود ولی اصلا خوابم نمیبرد
با اینکه از صبح بیدار بودم
تنها چیزی که بالا میرفت دمای بدنم بود
داشتم از وسوسه بوسیدنش دیوانه میشدم
هی یه حسی میگفت خوابه ببوسش
باز یه صدایی تو دلم میگفت بیدار بشه به فاک میرم
و این دوگانگیا داشت دیوانم میکرد
کلافه گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینستا تا بگردم بلکم حواسم پرت بشه
ولی هیچ فرقی به حالم نداشت و انگار مغزم رو تئو قفل کرده بود
از جام پاشدم و با احتیاط از تخت پایین اومدم
!!بعد از چند وقت بود اینقدر آروم میدیدمش؟؟
لخت کنارم خوابیده بود ولی من نمیتونستم کاری بکنم
دستمو کردم تو موهام و سمت دره کلبه رفتم
باید میرفتم بیرون تا یکم هوا به کلم بخوره
نمیتونستم خودمو کنترل کنم
یه بوس بود همش چیزی نمیشد
تازه تئوهم خوابش سنگینه و فکر نمیکنم بیدار بشه
مردد به کلبه نگاه کردم
که نگام جایی قفل شد که اولین بار بوسیدم و بهم اعتراف کرد
تک تک لحظه ها برام تداعی میشد و من دیوونه تر میشدم
دست رو صورتم کشیدم و عصبی رفتم تو کلبه
به تئو که آروم خوابیده بود نگاه کردم
ؼلت زده بود و جابه جا شده بود
رفتم لبه تخت دراز کشیدم و برا این که جاشم چسبیدم به تئو
صورتم یک سانتیه صورتش بود و نفساش مستقیم به لبام میخورد
چشامو بستم و آروم لبامو رو لباش گذاشتم
احساس کردم یه چیزی بعد مدت ها تو وجودم آروم گرفت
یکم که بوسیدم سرمو عقب کشیدم و به صورته غرق خوابش نگاه کردم
هنوزم خوابش سنگین بود
محکم بغلش کردم که تکون خورد و سرشو رو سینم گذاشت
حالا حالم بهتر شده بود
البته یکم درون حد که بتونم بخوابم
هنوز لبام مور مور میشد و قلبم رو دور تند بود
نمیدونم چقدر به همون صحنه کوتاه بوسه فکر کردم که خوابم برد
._._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._._
با خوردن نور خورشید تو چشمام آروم بازشون کردم
زیر سرم خیلی سفت بود
سرمو فشار دادم ولی دریغ از یکم نرمی
یکم که گذشت و ویندوزم بالا اومد تازه فهمیدم تو بغل ارمیام
ازاینجور خوابیدنمون نیشم باز شد
امشب خیلی خواب راحتی داشتم
البته اگه اون سردرد فجیح سر شبو فاکتور میگرفتم
از جام پاشدم و به ارمیا که خوابه خواب بود نگاه کردم
هوای صبح خیلی خوب بود و جون میداد برای بیرون رفتن
به سختی از تخت پایین اومدم و رفتم بیرون
چنتا نفس عمیق کشیدم و کفشامو پام کردم
دیروز چون نزدیکایه عصر رسیدیم نتونستم خوب دور و ور کلبه رو ببینم و الان تازه میدیدم چه جور محیطی داره
داشتم همینجور قدم میزدم که نگام رو یه جا قفل شد
یه جایی کنار کلبه و نزدیک هیزما بود
خیلی تو ذهنم آشنا بود و احساس میکردم از بقیه خاطراتی که گاهی به حافظم میخورد واضح تر بود
انگار قبلا اومدم
دقیق تر نگاه کردم
و نزدیک تر رفتم
که سرم تیر کشید و یه چیزای گنگی از جلو چشمام رد شد
دستمو به دیوار کلبه گرفتم سرمو پایین انداختم
ارمیا راست میگفت قبال اینجا شب خوابیده بودیم
انگار خاطراتم بود که هی مرور میشد
و فقط شبه برفیش قابله تشخیص بود
رفتم تو کلبه و رو تخت نشستم
باز دوباره شقیقه هام نبض میزد
برا این که سردردم شدید تر نشه رفتم سمت یخچال ومسکن خوردم
از سروصدام ارمیا از خواب بیدار شد
گیج تو جاش نشست
ارمیا_چیکار میکنی کله صبی؟؟
تئو_هیچی سرم درد گرفت
قرص خوردم
گیج از جاش پاشد و تلو تلو خوران اومد سمتم
دستشو گذاشت رو شقیقه هام
ارمیا_یکم نبضش شدیده
مگه نگفتم فشار نیار به سرت
لبخنده مهربونی به این نگرانیش زدم
تئو_یه جایی بیرون کلبه برام خیلی عجیبه
یه جوره عجیبی آشناس
اونم واستاده چرت میزد و مطمئن بودم نصفه حرفامو متوجه نمیشه
!ارمیا_خوب کجاش؟؟
به چهره خابالوش نگاه کردم
خیلی معصوم شده بود
بردمش سمت تخت و بی توجه به سوالش گفتم
تئو_هیچی بیخیال
!تو ساعت چند خوابیدی اینقدر بی حالی؟؟
ارمیا که نشسته چرت میزد از جاش پرید و سعی کرد خودشو هوشیار نشون بده
ارمیا_ساعت هفت صبح پاشدی
هرکسی خوابش میگیره دیوث
اروم خندیدم
تئو_باشه بهت حق میدم
_._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._._._
بعد از جعمو جور کردن کلبه سمت خونه تئو راه افتادیم
من تا وسطایه راه هنوز چرت میزدم و خیلی خوابم میومد
تقصیر خودم بود دیشب تا دیر وقت نخوابیدم
هنوز تو چرت بودم که با حرف تئو تو جام سیخ نشستم
تئو_ارمیا ما کریسمس اومدیم اینجا اتفاق خاصی نیوفتاد؟
چشامو درشت کردم و با تعجب نگاش کردم
!نکنه حافظش برگشته و داره اذیتم میکنه؟؟
!ارمیا_چطور مگه؟؟
تئو_صبی که خواب بودی از کلبه اومدم بیرون یه صحنه هایی از جلو چشمام رد شد
از یه شب برفی بود
بیرون کلبه بودیم
آبه دهنمو قورت دادم
!ارمیا_بیا امروز بریم دکتر ببینیم چی میگه؟؟
خیلی ضایع بحثو عوض کرده بودم ولی دوست نداشتم تا وقتی یادش نیومده خودم چیزی بگم
دوست داشتم خودش یادش بیاد من کی بودم
کجای زندگیش بودم
این اتفاقایی که افتاد خیلی سختو تلخ بود
ولی تلختر از نبودناش اونجاس که باشه و دیگه نشناست
تو بمونیو کلی خاطره که باید یک طرفه مرور کنی و حسرت بخوری
!!تئو_واسه چی؟؟
یهو کانالو عوض کردی
همونجور که میپیچیدم گفتم
ارمیا_خوب بفهمیم تو چه وضعیتی هستی
تئو_بریم صبحانه بخوریم بعدش بریم
سری تکون دادم و بعد از چند دقیقه جلو اولین رستوران نگه داشتم
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو رستوران
دوتا کیک قهوه سفارش دادم
هنوزم یادم بود عاشقه قهوس
رفتم نشستم پشت میز تا سفارشامونو بیارن
تئو_ارمیا میترسم برم دکتر بهم بگه هیچ وقت حافظم برنمیگرده
و ناراحت سرشو پایین انداخت
ازین غصه خوردناش دلم گرفت
اصلا دوست نداشتم اینجوری ببینمش
دستاشو گرفتم و انگشتامو تو انگشتاش قفل کردم
ارمیا_تئو منو تو از مشکلاتی بزرگ تر ازین گذشتیم
این برامون چیزی نیست
این مشکلم حل میشه و فقط چنتا خاطره ازش میمونه
نباید روحیتو از دست بدی
تو الان چهار پنج روزی هست بهوش اومدی و خیلی از چیزا یادته اومده
حالا هرچند کم هرچند تیکه تیکه ست ولی من میدونم تو دوباره خوب میشی
دوباره میتونی منو به خاطر بیاری
نه من بلکه همه رو
و دستشو فشار کوچیکی دادم
لبخند محوی زد
سفارشامونو آوردن و بوی قهوه بینمون پخش شد
تئو_قهوه خیلی دوست دارم
همونجور که یک تیکه از کیکمو جدا میکردم گفتم
ارمیا_آره میدونم
تو سلف دانشگاه اینقدر قهوه به خوردم دادی نمودیم
شیطون خندید و جووونی گفت
که دیوثی بارش کردم
تئو_میدونی ارمیا تو از بقیه
ینی مایکو سوزیو آنجلا خیلی بهتری
باهات خیلی راحت ترم
ارمیا_قبلنم همین جور بود
با اینکه دیر تر از همه با من آشنا شدی
که با این حرفم چشماش برقی زد و گفت
!تئو_منو تو چجوری صمیمی شدیم؟؟
دلیلی داشت یا نه همین جوری به مرور زمان باهم کنار اومدیم
یکم از قهوم خوردم و همونجور که فوتش میکردم گفتم
ارمیا_خوب تو زورو بازی دراوردی و مثله یک قهرمان نجاتم دادی
و هرهرهر خندیدم
اونم با تعجب نگام میکرد
با دیدن قیافش که شبیه علامت سوال شده بود خندم بیشتر شد
تئو_درد بنال دیگه
ارمیا_باشه چرا عصبی میشی
که چشم غره ای رفت و شروع کرد به خوردن قهوش
ارمیا_خوب من وقتی اومدم تو مدرسه شما
تو با اکیپتون شاخی بودید برا خودتون
تو پسری بودی که تمام دخترایه کلاس تو کفش بودن
و اکیپتون تجمع یه مشت بچه پولدار بود
یه مشت مرفه بی درد
که تئو زد زیر خنده
تئو_مثل این که دلت ازمون خیلی پره؟؟
نه؟؟
لبختد پتو پهنی زدم
ازونایی که مخصوص خودش بود
ارمیا_قبلا آره ولی الان نه
و ادامه دادم
ارمیا_آره دیگه از وقتی اومدن گیر دادی که بیا تو اکیپمون
منم چون تازه وارد بودم و اصلااا باهاتون حال نمیکردم درخواستتو رد میکردم
تا اینکه چنتا از گندا لاتایه مدرسه شاخ بازی دراوردن
تئو_چرا؟؟
ارمیا_خوب نمیدونم
شاید چون ایرانی بودم
یا اینکه محل کسی نمیدادم
!تئو_خوب بقیش؟؟
ارمیا_هیچی دیگه من با اینا فاز کل کل برداشتم
که یک روز تو پارکینگ مدرسه خفتم کردن و یه فس زدنم
که خنده تئوام با تموم شدن جملم رفت هوا
!تئو_فک کنم چند ماه تو خونه خوابیدی نه؟؟
تو جام نیم خیز شدم و یکی کوبیدم تو سرش
که آخی گفت
ارمیا_نخیر خوده دسته خرت اومدی کمکم کردی و اون دوتا رو زدی
تئو_او چه جلتنمنی ام من
ارمیا_تعریؾ نمیکنم اصلا عن بازی درمیاری
کثافت
!تئو_باشه باشه خوب بقیش؟؟
و بزور خندشو قورت داد
چشم غره ای رفتم و گفتم
ارمیا_هیچی دیگه ازون به بعد آویزونم شدی بزور آوردیم تو اکیپتون و کم کم صمیمی شدیم
بعدشم که دانشگامون یکی درومد و هم خونه هم شدیم
تئو_چه خفن
زندگیم باحال بوده هاااا
از جام پاشدم و بی توجه به ذوق کردناش گفتم
ارمیا_بسه دیگه
باید پیش دکترتم بریم
که سری تکون داد و از جاش پاشد
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐