_._._._._._._._._._ارمیا_._._._._._._._._._._
از زندان که بیرون اومدیم احساس میکردم دل تنگیم بیشتر شده
سوار ماشین شدیم که بابای تئو گفت
کریس_بریم دم در خونه هندریک براش یه نقشه درست حسابی کشیدم
متعجب نگاش کردم و استارت زدم
!!ارمیا_اونجا برای چی؟
!!میخواین چیکار کنین؟
کریس_من رفتم تحقیق کردم دیدم بابای هندریک مشکل بزرگی تو کشور خودشون به وجود آورده و بعد فرار کرده اینجا
اونم غیرقانونی
و اگه این موضوع رو بتونم ثابت کنم که میتونم
پلیس اینترپل میتونه باهاش برخورد کنه و ریپورتشه کشور خودشون و ممنوع الخروج شه
یکم طول کشید تا حرفاشو تجزیه تحلیل کنم
با شک پرسیدم
!!ارمیا_خوب این چه به درد ما میخوره؟
کریس_قرار نبود گیج بازی دراری
میریم تهدیدشون میکنیم که اگه نیان اعتراف کنن تو دادگاه که اون موادا کار هندریکه منم میرم اینترپل و پدرشونو درمیارم
لبخنده مرموزی زدم
این اولین خبر خوبی بود که تو این هفته میشنیدم
ارمیا_خیلی عالیه
!به تئو هم گفتید؟؟
کریس_نه چون گفتم شاید نشه
نمیخواستم الکی امیدوارش کنم
سری تکون دادم
و طبق آدرسی که کریس داده بود جلویه یک خونه ویلایی نگه داشتم
کریس_تو همین جا باش من بر میگردم
ارمیا_باشه
مواظب خودتون باشید اینا آدم نیستن
لبخندی زد و باشه ای گفت
از ماشین پیاده شد و رفت دم خونشون
شیشه های ماشینو دادم بالا و بیرونو نگاه کردم
بعد از چند دقیقه یک خانوم درو باز کرد و یکم بعد کریس رفت تو
نفسو صدا دار بیرون فرستادم
از تو آیینه ماشین گردنمو نگاه کردم
یکم قرمز شده بود
با یاده اون اتفاقا تو اتاق ملاقات لبخنده محوی رو لبم نشست
صندلی ماشینو خوابوندم و نفس عمیق کشیدم
با اینکه یک هفته از نبودش میگذشت ولی بازم ماشین بو عطرشو میداد
چشامو بستم که قیافه خستش تو زندان جلو چشمام نقش بست
تاحالا اینجوری ندیده بودمش و دلم برای این حالو روزش خیلی گرفت
ولی هنوزم همونجور خشن بود تو عشق بازیامون
باید گاز میگرفت
این چند شب بزور قرص میخوابیدم و اصلا دانشگاه نرفتم و فقط دنبال کارایه تئو بودم
اصلا نمیتونستم دانشگاهو بدون تئو تحمل کنم و میدونستم اگه برم اونجا واکنشا چجوریه
چشامو بستم و سعی کردم یه لحظه فکرمو آروم نگه دارم
فک کنم یک ساعتی گذشت که دره ماشین باز شد
به بابایه تئو نگاه کردم
از قیافش نمیشد چیزیو فهمید
صندلی ماشینو درست کردم و سریع پرسیدم
!!ارمیا_چیشد؟
کریس_اگه نیاد شهادتم بده کارش ساختس
و لبخنده بزرگی زد
یه لحظه فکر کردم تئو کنارم نشسته اینقدر قیافش شبیه اون شد
!!ارمیا_چطور؟
!!مگه میشه؟
کریس_من فکر میکردم که هندریک اصلا با خانوادش خوب نباشه و براش مهم نباشه که باباش بیوفته زندان
برای همین قبلی که برم داخل خونشون گوشیمو رو ضبط صدا گذاشتم
و صدایه هندریکو که داشت با شوق از انتقام حرف میزد پخش کرد
چشمام برقی زد
تو دلم عروسی بود ولی خوب قیافم چیز زیادی نشون نمیداد
ارمیا_خوب یعنی تئو میتونه آزادشه
و ماشینو روشن کردم
کریس_دخلشو درمیارم
هم باباشو زمین گیر میکنم هم بعد از اثبات بی گناهیه تئو ازش شکایت میکنم برای تهمتی که زده
ارمیا_خوب پس بریم زندان دیگه
که قهقه بلندی زد
کریس_به این زودی که نمیشه باید تا روز دادگاه صبر کنیم
من باید اول بگم یه دعوت نامه برای هندریک بفرستن و وقتی اومد دادگاه کارشو میسازم
الان که این خبرارو شنیده بودم یکم خیالم راحت تر شده بود
تئو حق داشت که اینقدر به باباش مطمئن باشه
الان منم به حرفایه تئو ایمان آورده بودم
بعد از اینکه از بیرون غذا گرفتیم سمت خونه راه افتادیم
به گفته بابای تئو چهار روز دیگه وقت دادگاه بود و باید خودمونو برای هر عکس العملی آماده میکردیم
تو پارکینگ ماشینو پارک کردم و سوار آسانسور شدیم
دره خونه رو که باز کردم دینو دویید و اومد جلو پام به پارس کردن
این چند روز اصلا حواسم بهش نبود برایه همین لپاش آب شده بود و مثله قبل سرحال نبود
نشستم رو زمین و بغلش کردم
همونجور که سرشو میبوسیدم ونازش میکردم بلندش کردم بردمش تو آشپزخونه
یک تیکه گوش گذاشتم تو ظرف غذاش و نشستم پیشش تا غذا بخوره
کریس_سگه خیلی مهربونیه
ارمیا_آره
این چند روز اصلا حواسم بهش نبود
کریس_این مشکلاتم تموم میشه و درس عبرت میشه براتون
برو لباساتو عوض کن غذا بخوریم
چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم
لباس شلوار راحتی تنم کردم
و رفتم بیرون
بابای تئو نگام کرد و بعد از یکم دقت گفت
!کریس_مثله لباس تئو خریدی؟؟
به تیشرت تو تنم نگاهی کردم و تازه یادم اومد که لباس اونو پوشیدم
ارمیا_آره از مدلش خوشم اومد مثله لباسش گیر آوردم
و بعد لبخند مزحکی زدم
کریس_منم حساب لباسایه تئو رو ندارم
ولی چون اینو برای کریسمس براش گرفته بودم یادم بود
ارمیا_آها
و در یکی از کارتونارو باز کردم
تو دلم کلی به خودم بدو بیراه گفتم که چرا حواسم نبوده
ولی خداروشکر بخیر گذشت
از روز دادگاه تئو یک روز میگذشت
جفتمون از کارو زندگی افتاده بودیم و این دوهفته عین جهنم بود
درگیریه دادگاه و فشار درسا
کلاسای غیبت خورده
امتحانایی که دوهفته دیگه شروع میشد
همه و همه مشکلی بزرگ شده بود که دیگه داشت از پا درم میاورد
مغزم درد میگرفت ازین همه مشغله
دلم آرامش میخواست
همون آرامش قبله این اتفاقا
همون روند عادی زندگیم که خیلی وقت بود از هم پاشیده بود
آرامشی که به دست آوردنش برام بعید بود
چشامو بستم و خودمو پرت کردم رو کاناپه
تمام دیشبو خوابم نبرد
وقتی بابای تئو فهمید نذاشت باهاش بیام دادگاه و گفت باید استراحت کنم
ولی یه لحظه هم فکرم آروم نمیشد و همش نگران بودم
تئو رو هم از آخرین باری که دیدمش دیگه نشد برم پیشش
دلم براش خیلی تنگ شده بود و نمیتونستم به خودم دروغ بگم
دلم برای تک تک شیطونیاشو حرفاش تنگ شده بود
برای عطر گرمش که آرومم میکرد
برای صدمین بار به گوشیم نگاه کردم
منتظر زنگ بابایه تئو بودم ولی هنوز هیج خبری نشده بود
خودمم میترسیدم زنگ بزنم
شاید تو دادگاه می بود
با نشستن دینو رویه پام چشامو باز کردم
که با اون چشمایه آبیش زل زد بهم و پرس کرد
ارمیا_میدونم دینو منم دلم براش تنگ شده
دوباره اون دوران گذشته رو میخوام
که بازم جوابم پارس بود
سرشو ناز کردم و بوسیدمش
خیلی دوست داشت زیر گردنشو ناز کنم و منو یاده خودم مینداخت
تئو هم همیشه میگفت نقطه ضعفای دینو مثله خودته
لبخند تلخی زدم و از جام پاشدم
که دره خونه باز شد و بابایه تئو اومد داخل
به چهرش نگاه کردم
خوب الان دقیقا چی باید بفهمم از قیافش؟؟
ارمیا_سلام
!چیشد؟؟
که چشماش برقی زد و یکم دلمو آروم کرد
کریس_همه چی عالی پیش رفت
که نفسمو با صدا دادم بیرون و خودمو دوباره پرت کردم رو کاناپه
ارمیا_وای باورم نمیشه
!ینی از شر این دادگاها و مسیر زندان راحت شدیم؟؟
که تک خنده ای کرد
همونجور که دره یخچالو باز میکرد گفت
کریس_آره پسر فردا تئو آزاد میشه
هندریکم بدجور پاش گیره و فکر نمیکنم حالا حالا ها ول کنش بشن
ارمیا_از اونم شکایت میکردین
پسره عوضی تمام دردسرا بخاطر اونه
لبخندی زد و نشست کنارم
کریس_خودتم باید قبول کنی تئو کاره درستی نکرده و به بدترین چیز تلافی کرده
ارمیا_ولی کاره اون ته لاشی بازی بود
ابروهاشو بالا انداخت و شیطون گفت
کریس_یه چیزی میگم قول بده به تئو نگی
ارمیا_باشه قول میدم
انگشتاشو توهم کرد و گفت
کریس_من میتونستم هفته اول و حتی چند روز اول تئو رو از زندان درارم
ولی گذاشتم اونجا بمونه تا بفهمه که نباید باهرکسی کل کل کنه تا مردونه رفتار کردنو یاد بگیره
متعجب زل زدم بهش
!ارمیا_وا...واقعا؟؟
که قهقه ای زد
کریس_آره واقعا
باید این کله خرابیه جوونیش میخوابید
خیلی پسر دعواییه
سری تکون دادم و متفکر نگاش کردم
داشتم فکر میکردم کارش درست بوده یا نه
کریس_حالام فردا عصر میاد
فقط باید درسایه عقب افتاده دانشگاتونو یه کاری بکنید
ارمیا_آره خیلی رومخه
از جاش پاشد و خمیازه ای کشید
کریس_راستی من برای فردا عصر بلیت گرفتم برگردم
از کله کارام عقب افتادم
ارمیا_یعنی خودم تنهایی باید برم دنبال تئو
کریس_نه اون موقع هستم
میریم دنبالش بعدم برم فرودگاه
ارمیا_آها
کریس_من میرم بخوابم
و رفت سمت اتاق تئو
پشت دره زندان منتظر تئو واستاده بودیم
امروز قرار بود برای همیشه از شر این جریان راحتشیم
برای صدمین بار به ساعت مچیم نگاه کردم
ارمیا_چرا نمیاد پس
کریس_میاد هنوز که دیر نشده
از این هول بودنم خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم
دسته خودم نبود خیلی منتظرش بودم
که با صدای در به خودم اومدم
سرمو بالا آوردم و با تعحب به تئویه روبه روم نگاه کردم
تاحالا ریشاشو اینقدر بلند ندیده بودم
قشنگ از قیافش مشخص بود که چقدر اونجا بهش سخت گذشته
اول باباش رفت و بغلش کرد و بعد من رفتم طرفش
محکم بغلم کرد جوری که آخ آرومی گفتم
!ارمیا_خوبی؟؟
لبخنده محوی زد و چشاش شیطون شد
تئو_آره الان که اینجام خوبم
کریس قهقه ای زد و گفت
کریس_برات درس عبرتی میشه دیگه با هر کسی درنیوفتی
تئو_آره درست میگین
این دوهفته برام یه عمر گذشت خیلی سخت بود
آروم زدم پشتش
ارمیا_بهش فکر نکن
که مهربون نگام کرد
دلم برای این نگاهاشم تنگ شده بود
احساس میکردم حالا که اومده اون تیکه از وجودمم که حس میکردم نیست برگشته
سوارماشین شدیم و تئو عقب نشست
رفتم سمت فرودگاه
تو راه تئو یه بند حرف میزد و نشون میداد که این جریانات یکمم رو اون روحیه ی شیطونش تاثیر نداشته
از دعواش تو زندان گفت که دوست داشتم خودمم بزنمش که با اونا در افتاده
خداروشکر کاریش نشده بود
به فرودگاه رسیدیم و بابای تئو از ماشین پیاده شد
کریس_شما برین خونه
جفتتون تو این دو هفته حسابی اذیت شدین
که تئو محکم بغلش کرد و گفت
تئو_مرسی بابا
نمیدونم اگه نداشتمت باید چیکار میکردم
کریس_موفقیتت بهترین تشکر برامه پسرم
دیگه دلم نمیخواد کله شق بازی دراری
که چشمی گفت
منم باهاش خدافظی کردم از هم جداشدیم
و رفت داخل فرودگاه
تئو_خودم میشینم پشت فرمون
شونه ای بالا انداختم و گفتم
ارمیا_بشین چه بهتر
که لبخند شیطونی زد و سوار شد
!!تئو_این چند روز بدون من خوش گذشت؟؟
نگاش کردم و تلخ خندیدم
و بالحنه ناراحتی گفتم
ارمیا_آره خیلی خوش گذشت فقط جات خالی بود
که گوشه خیابون نگه داشت و برگشت سمتم
تئو_میدونم ارمیا که چقدر اذیت کردم و نمیدونم چجوری ازت معذرت خواهی کنم
از اول حق باتو بود نباید اون کارو میکردم و به کینه ها دامن نمیزدم
ولی خیلی دیر به حرفت رسیدم
دستمو گرفت و آروم روشو ناز کرد
جواب منم فقط سکوت بود
تئو_اون فضایه خفقان آور زندانو فقط به امید این سپری کردم که بیام بیرون
تو هستی که دوباره همه چی درستشه
تو فقط باشی حالم خوبه حالا هرجا باشیم
دستشو فشار کوچیکی دادم
ارمیا_برای منم همین طوره
دلم برات خیلی تنگ شده بود
صورتشو آورد نزدیک
فاصله صورتامون در حد یک بند انگشت بود
تئو_من بیشتر
و لباشو گذاشت رو لبام
بعد از چند روز بالاخره آروم شدم
پرعطش جواب بوسه هاشو میدادم و عمیق لباشو میمکیدم
اونم مثله همیشه وحشی بازی درمیاورد
دستمو کردم تو موهاش و دسته دیگمو گذاشتم رو بازوش
از لبش گاز گرفتم و کشیدم که آخی گفت
و کوچیک خندید
تئو_توام دیوث شدیا گاز نداشتیم
ارمیا_دوس داش....
که دوباره با لباش ساکتم کرد
بعد از چند دقیقه از هم فاصله گرفتیم
جفتمون نفس نفس میزدیم و صدایه نفسامون تو ماشین میپیچید
به چشمایه خماره قرمزش نگاه کردم
تئو_میدونی که من سیرمونی ندارم بریم خونه
که تک خنده ای کردم
ماشینو روشن کرد و راه افتاد
تئو_جوون قربون خنده هات دیوث
آروم زدم تو سرش
ارمیا_حواست به رانندگیت باشه
خونه که رسیدیم دینو با دیدن تئو خودشو پرت کرد بغلش
اصلا فکر نمیکردم رابطشون صمیمانه باشه
آخه تئو هووی دینو بود و اصلا باهم نمیساختن
تئو_ارمیا من میرم حموم
داره از خودم حالم بهم میخوره
و منتظر جواب نشد و رفت
منم رفتم سر یخچال ببینم چی برای خوردن داریم
این چند روز فقط فست فود میخوردیم برای همین یخچال خالیه خالی بود و نمیتونستم چیزی درست کنم
با اکراه گوشیمو برداشتم و زنگ زدم فست فودی
دیگه حالم از هرچی سوسیس کالباس بود بهم میخورد
بعد از سفارش دادن دوتا پیتزا گوشیمو کنار گذاشتم
و دستی به سرو روی خونه کشیدم
خیلی حالم خوب بود که همه مشکالت حل شده
و اصلا دلم نمیخواست غصه امتحانا و درسا رو بخورم
کارام که تموم شد نشستم رو تخت و سرمو کردم تو گوشیم
که با صدای تئو گوشیو کنار گذاشتم و نگاش کردم
تئو_هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه
به ته ریش تمیزش نگاه کردم
حالا شده بود همون تئویه قبلی
ارمیا_رنگ باز کردی
هومی گفت و حوله دورشو باز کرد
رومو برگردوندم و شاکی گفتم
ارمیا_بی حیا بازی درنیار دیوث
که باز شروع کرد به گفتن همون حرفایه همیشگی
که منو تو پسریم و چیزی برای قایم کردن نداریم و اینقدر تنگ بازی درنیارمو کلی چرتو پرته دیگه
داشتن هنوز یه بند حرف میزد که صدایه آیفون بلند شد حرفشو قطع کرد و با تعجب گفت کیه؟
ارمیا_زنگ زدم شام بیارن
تئو_من گشنم نیست آخه
که جوابشو ندادم و رفتم درو باز کردم
پیتزاهارو گرفتم و پولشو حساب کردم
بوشون خونه رو برداشته بود
!ارمیا_هنوزم گشنت نیست؟؟
تئو_حرفمو پس میگیرم
و افتاد رو پیتزاها
مثله جارو برقی از یه کنار شروع کرد به خوردن و تا قاچه آخرشو خورد
ارمیا_خوبه گشنت نبود
که دستی رو شکمش کشید و چشاشو بست
تئو_نمیدونی که اونجا چه زهرماری به جا غذا میدادن
نمیدونم چرا ازین حرفش قیافم توهم رفت و دلم به حالش سوخت
یکم زل زل قیافه ناراحتمو نگاه کرد
تئو_لباشو نگا چه آویزون کرده
و شیطون ادامه داد
تئو_بریم بخوابیم
به دینو که هنوز داشت غذاشو میخورد نگاه کرد
ارمیا_بزار دینو غذاشو بخوره شاید بازم بخواد
که دستمو کشید و بلندم کرد
تئو_نه سیره نمیخواد برای اون واستی
و سمت اتاق بردم
پرتم کرد رو تخت که دستشو گرفتم و خودشم افتاد کنارم
خندیدم و گفتم
ارمیا_چیکار میکنی دیوانه
تئو_نبودی دیوانم کردن
و یه جوری زل زد بهم که نگامو از چشماش گرفتم و به قفسه سینش نگاه کردم
تئو_چرا نگام نمیکنی؟
که جوابشو ندادم و نفسمو فوت کردم تو صورتش
پاهاشو گذاشت رو طرفم و نشست روم
!!ارمیا_چی تو اون سرته؟
دستمو گرفت و بالاسرم قفل کرد
تئو_هیچی باورکن
و لبخنده مرموزی زد
سعی کردم دستمو آزاد کنم که محکم تر گفت
تئو_نمیدونی چقدر منتظر امشب بودم که دوباره تو بغلت بخوابم
لبخنده مهربونی زدم
ارمیا_منم دلم برای این شبا تنگ شده بود
وزنشو انداخت روم
فاصله بینمون هیچی شد
ضربان قلبشو که به شدت میزد حس میکردم
لباشو کشید رو گونه و لبام
همینجور میرفت پایین و منم فقط نفسام تند تر میشد
سرشو که کرد تو گردنم که نفسم بند اومد
آروم میبوسید
میدونست چیکار کنه که دیوونم کنه
انگشتاشو تو انگشتام قفل کرد و فشار کوچیکی داد
ارمیا_تئو....بسه..دیگه
_._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._
سرمو از تو گردنش دراوردم و به چشمایه بستش نگاه کردم
انگار دوباره به زندگی برگشته بودم و اون مدتی که ازش دور بودم زندگی نمیکردم
جفتمون ساکت همو نگاه میکردیم
امشب یه چیزی بیشتر از بوس بغل میخواستم
دوست داشتم باهاش به اوج لذت برسمو آروم شم
از روش کنار رفتم و پهلوش خوابیدم
!!تئو_ارمیا الان حست نسبت بهم چیه؟
باتعجب نگام کرد
ارمیا_خوب معلومه دوستت دارم
دستمو کردم تو موهاش و آروم نازش کردم
!!تئو_اگه ازت چیزی بخوام به خواستم توجه میکنی؟؟
ساکت نگام کرد
خودشم میدونست چی میخوام
ارمیا_تئو امشب نباشه
دستمو دور کمرش حلقه کردم
!تئو_چرا؟؟
امشب که خیلی بهتره بعد از دوهفته دلتنگی
بعد از یه مکث تقریبا طولانی گفت
ارمیا_باشه ولی ازت میخوام یه حقیقتیو بهم بگی
که سوالی نگاش کردم و منتظر بقیه حرفش بودم
با من من ادامه داد
ارمیا_خب...
!دوست دارم بدونم اگه رابطه ای باشه من چندمین نفرم؟
یعنی قبله من کسی بوده حالا چه دختر چه....پسر
خیلی برام مهمه راستشو بگی
کم کم لبخندم محو شد
ذهنم همش دور و ور آماندا و اون شب تو هتل میچرخید
خوب من که دیگه اونو نمیدیدم
!!پس چرا به ارمیا راستشو بگم؟
تازه اگه بگمم با این حرفم ناراحت میشه و حتی ممکنه چند روز ذهنش درگیر باشه
افکار بهم ریختمو مرتب کردم و دوباره به حالت قبل برگشتم
تئو_نه کسی نبوده
تو اولین نفری
که با این حرفم دستشو انداخت دور گردنم و لباشو رو لبام گذاشت
این یعنی که قبول کرده امشب باهم باشیم
*گرم لباشو بوسیدم و گاز گرفتم
دستمو گذاشتم رو سینش
قلبش تند تند میزد و ضربانش واضح حس میشد
دوباره روش دراز کشیدم و لبامو کشیدم رو لاله گوشش
دستمو گذاشتم وسط پاش و فشار کوچیکی دادم که آهی کشید
آروم گوششو مکیدم و جوونی گفتم
پوست سفیدش بهم چشمک میزد که چند تا لاو مارک بنفش روش بزنم پس لبام رو گردنش گذاشتم و پوست سفیدشو بین لبام کشیدم و گازش گرفتم
ارمیا به شدت رو گردنش حساس بود و با کوچیک ترین حرکت لبام رو پوست گردنش اه می کشید و به موهام چنگ می زد
دستمو از زیر پیرهنش رد کردم و انگشتامو آروم رو شکمش حرکت دادم که لرزید
سرمو از گودی گردنش بیرون اوردم و به لاو مارکای گردنش نگاه کردم که نشون می داد ارمیا مال منه
اروم لباسشو از تنش دراوردم
به پوست سفیدش و نیپلای صورتیش که نگاه می کردم حس می کردم حرارت بدنم هرلحظه داره بیشتر میشه
به باسنش چنگی زدم که آخ ارومی گفت
لبام و رو سینه راستش گذاشتم و شروع کردم خیس بوسیدنش .می بوسیدم و میکش میزدم
با دستم با نوک سینه چپش بازی می کردم و فشارش می دادم با شنیدن صدای آه و ناله ارمیا حس کردم شلوارم هر لحظه داره تنگ تر می شه
رو ارمیا کامل خم شدم و دیکم و به بین پاهاش فشار دادم که بلند آه کشید سرشو تو گردنم فرو برد پوستم و به دندون گرفت و مکید
عشق میکردم و وقتی میدیدم لذت میبره
آروم سرشو از گودی گردنم بیرون اورد و لباش و رو لبام گذاشت و با زبونش با زبونم بازی می کرد
لبام و از لباش جدا کردم که نالید
_تئووو
+جانمم
همزمان از ترقوه تا نافشو شروع کردم مکیدن و کیس مارک زدن
_آههه
دور نافشو لیس زدم و اروم اروم شلوارک و باکسرش و از پاش دراوردم
دیکش سفت شده بود و پریکام ترشح می کرد
پاهاش و یکم از هم فاصله دادم و روناشو بوسیدم و ی گاز کوچیک گرفتم
لبام و رو دیکش گذاشتم و شروع کردم به ساک زدن براش
ارمیا از شدت هورنی بودن اشک تو چشماش جمع شده بود و با اه سرمو به دیکش فشار می داد
_تئو
+اوووم
_میخوام
+چیو؟
_تورو
+اوووومممم
دیکش و از دهنم دراوردم و لباسامو از تنم کندم وقتی ارمیا نگاش به دیکم افتاد
آب دهنشو قورت داد و گفت
شِت کینگ سایز
از کشوی میز کنار تخت نرم کننده رو برداشتم و رو انگشتام ریختم
رو ارمیا برگشتم و پاهاشو از هم باز کردم
به ورودیش نگاه کردم اوووم تنگ بود و باید حسابی امادش می کردم
قفسه سینش و بوسیدم و ی انگشتمو اروم وارد سوراخش کردم که اروم نالید
شروع کردم تکون دادن انگشتم و وقتی فهمیدم که دیگه اذیت نمیشه انگشت دومم و هم واردش کردم که هق کوتاهی زد و ی قطره اشک از چشمش اومد لبام رو چشماش گذاشتم و بوسیدمش و گفتم
هیسسس اروم باش الان خوب میشه
بعد چند لحظه که متوجه شدم درد نداره انگشتام ت باسنش عقب جلو کردم که ارمیا به موهام چنگ زد و آه می کشید
بعد چند دقیقه انگشتام و ازش بیرون کشیدم و نرم کننده رو رو دیکم ریختم و مالیدمش سرشو رو سوراخش گذاشتم و گفتم
اگه درد داشتی بازوم و چنگ بزن
سرشو تکون داد
دیکمو داخلش فشار دادم که بازوم و چنگ زد
روش خم شدم و لباش و بازی گرفتم
لبام و از لباش سر دادم و رو گردنش کشیدم و مکسیدم که بعد چند لحظه گفت
خوبم حرکت کن
دیکمو کامل توش فرستادم که آه بلندی کشید اوه زیادی تنگه
محکم توش کوبیدم که ناله ی بلندی کرد
شروع کردم عقب جلو کردن
اسپنک محکمی رو باسنش زدم که آخی گفت
تا نزدیکای صبح آه بودو لذت و جفتمون به اوج رسیدیم
و فقط صدایه ناله هامون بود که سکوت خونه رو میشکست
از پشت بغلش کردم گردنشو بوسیدم
تئو_مرسی زندگیم خیلی عالی بود
که دستشو گذاشت رو دستم که رو شکمش قفل بود
و با صدایه زمزمه واری گفت
ارمیا_به منم خوش گذشت
که محکم تر فشارش دادم
نمیدونم چقدر تو آرامش بعد رابطمون غرق بودم که خوابم برد
♡♡♡♡♡♡♡♡
این اولین اسماتی بود ک نوشتم و خب می دونم ایراد داشت😥
اسماتای بعدی سعی می کنم بهتر باشه
دوسش داشتید؟
اگه ی فانتزی خاصی دارید بگید تا حتما تو اسماتا ازش استفاده کنم
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐