👺👺amanda=rep👺👺

1.6K 201 26
                                    

سوار ماشین شدم و شروع کردم به چرخیدن تو شهر
نمیدونستم کجا میرم فقط میرفتم
نزدیکایه صبح بود که دیدم از پاریس بیرون اومدم نگاهی به جی پی اس گوشیم انداختم
زیاد از پاریس فاصله نداشتم
مستقیم رفتم که به یک هتل رسیدم
هتل که نمیشد گفت ولی خوب از هیچی بهتر بود
رفتم داخل و یک اتاق برای خودم گرفتم
اینجوری بهتر بود تنهایی
فکرم بیشتر آرامش داشت
دره سوییت باز کردم و رفتم داخل
فقط یه اتاق بزرگ بود با یه تخت دو نفره
و چیزایی که لازمه
خوب که اونجا رو گشتم خودمو پرت کردم رو تخت
دیگه تقریبا صبح شده بود
از پنجره به بیرون نگاه میکردم که کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
_._._._._._._._._._._ارمیا._._._._._._._._._._._
صبح با لیسایه دینو رو صورتم بیدار شدم
چشامو که باز کردم باز صورتمو لیس زد و پارسی کرد
ارمیا_باشه دینو بسه بیدار شدم
که آروم گرفت
از جام بلند شدم و قدی کشیدم
چشمم که به پای بانداژ شده دینو افتاد یاده دیشب افتادم
عصبی هوفی کشیدم
پای دینو رو گرفتم و بهش نگاهی انداختم
ورمی نداشت
البته اگرم داشت با این همه مو زیاد معلوم نمیشد
تو چشای دینو نگاه کردم و آروم پاشو فشار دادم
!!ارمیا_درد داره؟؟
که چیزی نگفت و نگام کرد
مثلی که پاش بهتر شده بود
از تخت گذاشتمش پایین
ارمیا_راه برو ببینم
که آروم رفت جلو
پاش یکم لنگ میزد ولی اونم خوب میشد
دامپزشکه گفته بود که فردا پس فردا دوباره میتونه بدویه و شیطونی کنه
رفتیم تو آشپزخونه و صبحونه رو چیدم رو میز
خبری از تئو نبود
الان که عصبانیتم خوابیده بود دیگه ازش دلخور نبودم
برای دینو یک تیکه گوشته بزرگ تو ظرف غذاش گذاشتم
باید تقویت میشد
اونم با ولع مشغوله خوردن شد
صبحانمو که خوردم گوشیم زنگ زد
نگاه کردم دیدم آنجلاس
دوست نداشتم جوابشو ولی خوب زشت بود اگه جواب نمیدادم
با اکراه تماسو وصل کردم
ارمیا_سلام آنجلا
!!خوبی؟
آنجلا_سلام خوبم
!!خبری از تئو نشد؟
چشامو رو هم فشار دادم و کلافه دستمو کردم تو موهام
ارمیا_چرا الان خوابه
!!آنجلا_وا پس چرا جواب تلفنمو نمیده؟
ارمیا_خوابه دیگه
که یکم مکث کرد و بعد با من من گفت
!!آنجلا_میای باهم بریم بیرون بچرخیم؟
ارمیا_نمیدونم دینو پاش درد میکنه شاید نیام
آنجلا_دینو رو هم بیار یه بادی به سرش بخوره
!!میای؟
که باشه ای گفتم و اونم خوشحال گفت ده دقیقه دیگه میاد دنبالم
رفتم تو اتاقم حاضر بشم که چشمم به اتاق تئو افتاد
پاهام خودکار رفت سمت اتاقش و درشو باز کردم
که با دیدن اتاقه خالیش تعجب کردم
هیچ کس توش نبود و تختشم بهم ریخته بود
شاید صبح زود رفته بیرون
شونه ای بالا انداختم و رفتم حاضر بشم
لباسامو پوشیدم و قلاده دینو رو هم بستم
وقتی فهمید میخوایم بریم بیرون حسابی خوشحال شد
که آنجلا تک زد به گوشیم
منم بعده برداشتنه کلیدا و گوشیم از خونه اومدم بیرون
از پارکینگ که رد میشدم با چشم دنبال فراریه تئو بودم
ولی ازش خبری نبود
بیرون که رفتم بعد چند ثانیه ماشین آنجلا هم جلو پام ترمز کرد
اول دینو رو صندلی عقب گذاشتم و بعد خودم سوار شدم
که آنجلا باهام دست داد و کنار لبمو بوسید
!!آنجلا_خوب کجا بریم؟؟
ارمیا_نمیدونم فضایه آزاد باشه دینو یکم هوا بخوره
که سری تکون داد و راه افتاد
طوله مسیر از همه چی حرف میزد و اصلا براش مهم نبود که یک کلام از تئو بپرسه
واقعا از آنجلا بعید بود چون اون اصلا اینجور دختری نبود
هر از چندگاهی هم موهاشو میداد پشت گوشش و با عشوه میخندید
دختر خوشگلی بود
چشاش سبز بود صورتش سفید و لبایه بزرگ قلوه ای
قدشم تا شونم بود فکر کنم
بعد از چند دقیقه یک جا نگه داشت و با لبخند رو به دینو گفت
آنجلا_یه جا مخصوص تو آوردم
با هم پیاده شدیم و دینو هم کنارمون آروم آروم راه میرفت
!!آنجلا_پاش چیشد؟
ارمیا_شیطونی کرد خورد به پایه میز تلوزیون
آهانی گفت و به یه نیمکت کنار پارک اشاره کرد
!!!آنجال_اونجا چطوره بشینیم؟
سری تکون دادم و رفتیم سمت نیمکته
قلاده دینو رو باز کردم و بهش گفتم
ارمیا_زیاد دور نشو
که پارسی کرد و شروع کرد به گشت زدن
نشستیم رو نیمکته
و من اصلا حواسم پیشه حرفای آنجلا نبود
!!آنجلا_ارمیا خوبی؟
ارمیا_آره خوبم
آنجلا_اممم راستش میخواستم یه حرف خیلی مهم بهت بزنم
سرمو آوردم بالا و نگاش کردم
اونم چرخید سمتم و شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش
معلوم بود استرس داره
تو دلم دعا میکردم حرفش اون چیزی که فکر میکنم نباشه
بعد از یه مکث نسبتا طولانی گفت
آنجلا_راستشو بخوای بعد از اون اتفاق که اومدی تو اکیپمون خیلی از غرورت خوشم اومد
اول فکر کردم فقط یه علاقست
از جنسه علاقه ای که به تئو دارم
ولی کم کم که گذشت فهمیدم جنسه این یکی فرق میکنه و خیلی خاص تره
خیلی مهم شده بودی
من کلی درس خوندم تا نمره خوبی بیارم و بتونم دانشگاه هرجا خواستم برم
در اصل هرجا که تو هستی برم
یکم مکث کرد و تو چشمام نگاه کرد تا تاثیر حرفاشو ببینه
ولی تو چشمای من فقط تاسف بود
امیدوار بودم دلشو نشکونم
دوست نداشتم آنجلا ازم ناراحتشه
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
آنجلا_وقتی که فهمیدم یک دانشگاه افتادیم خیلی خوشحال شدم
در حدی که روز شماری میکردم تا ببینمت و دوباره وقتمو باهات بگذرونم
دلم میخواست همونجور که من دوستت دارم توام منو دوست داشته باشی
دیروز وقتی که بوسیدمت پسم نزدی این فکر به سرم زد که شاید توام منو دوست داشته باشی ولی غرورت نزاره بهم بگی
دستامو گرفت و با مظلومیت زل زد تو چشام
!!آنجلا_ارمیا دوسم داری؟
یکم تو چشماش نگاه کردم و بعد مسیر نگاهمو تغییر دادم
با ناراحتی گفتم
ارمیا_متاسفم آنجلا ولی من علاقه ای بهت ندارم
و آروم دستمو از تو دستش دراوردم
کم کم تو چشاش اشک جمع شد و با بغض گفت
آنجال_پس اون بوسه چی
!!دیروز تو دانشگاه؟؟
کلافه دستمو چند بار پشت سرم کشیدم و گفتم
ارمیا_اون موقع پست نزدم تا دلخورنشی
اشکاش شروع کرد به ریختن و آروم زمزمه کرد
آنجلا_کاش پسم میزدی
....ارمیا_آنجلا آروم باش باور
که انگشتشو گذاشت رو لبم و با گریه گفت
آنجال_هیشششش هیچی نگو ارمیا تو حق انتخاب داری من نمیتونم خودمو بهت تحمیل کنم
و انگشتشو برداشت
واقعا نمیدونستم چی بگم و گیج نگاش میکردم
آنجلا_الانم پسم نزن
و ناگهان لباشو گذاشت رو لبام و چشاشو بست
آروم میبوسید لبامو و شوری اشکاشم قاطیه بوسه هامون شده بود
بعد از چند دقیقه ازم فاصله گرفت و با حسرت گفت
آنجلا_ببخشید اگه کاره بدی کردم
و بلند شد از جاش
ارمیا_آنجلا یه لحظه وایسا
که با چشای اشکیش نگام کرد و شروع کرد به دوییدن
عصبی سرمو رو دستام گرفتم
به زمینو زمان فوش میدادم
من نمیخواستم اینجوربشه
نمیخواستم بهم وابسته بشه
دینو با تعجب نگام میکرد و با چشم دنبال آنجلا میگشت
آروم بغلش کردم و شروع کردم به ناز کردنش
اونم سرشو گذاشت رو پام و هیچی نگفت
ارمیا_کاشکی من جای تو بودم رفیق
مشغله هات خیلی کمتره
!!میدونی آنجلا چرا نیست؟؟
چون بهم گفت دوسم داره
و من مثله بز نگاش کردم
دینو ساکت به حرفام گوش میداد و فقط نگام میکرد
دلم برای مامان بابا تنگ شده بود
برای خونمون
با حسرت آهی کشیدم و از جام بلند شدم
حیف قدرشونو ندونستم
از پارک بیرون اومدم و تاکسی گرفتم
دلم میخواست برم استخر شنا کنم
دینو هم میتونست چند ساعت تو خونه تنها باشه
اینجوری شاید آروم تر میشدم
_._._._._._._._._._._._تئو._._._._._._._._._._._._
رو تخت غلتی زدم که یهو پرت شدم پایین
گیج از جام بلند شدم و دورو ورو نگاه کردم
یکم طول کشید تا همه چیز دستم بیاد و اینکه درک کنم اینجا کجاس
از جام بلند شدم و رفتم دستشویی آبی به صورتم زدم
ساعته گوشیمو نگاه کردم که برق از سرم رد شد
ساعت سه بعد ازظهر بود و من تقریبا ده ساعتی خوابیده بودم
خرسم اینجور نمیخوابه
لباسمو تنم کردم و سوییچ ماشینو برداشتم
و از سوییت بیرون اومدم
همونجوری که میرفتم سمت ماشین گوشیمم چک میکردم
هیچ کس بهم زنگ نزده بود
البته طبیعی هم بود
کی اخه نگرانم میشد
دره ماشینو باز کردم و میخواستم سوارشم که دختره از جلوم رد شد و بلند گفت
دختره_واو چه ماشینی
دوست دختر نمیخوای
پوکرفیس نگاش کردم که موهاشو پیچید دور انگشتاش و گفت
دختر_من آماندام
!!اسم تو چیه؟
تئو_تئو
انگشتشو گذاشت وسط ابروم و گفت
آماندا_بهت نمیاد اخمو باشی
نیشخندی زدم
!!تئو_چرا چون فراری دارم؟
قهقه پر عشوه ای زد
آماندا_تو تنهایی منم کسی نیست
!چه اشکالی داره باهم باشیم؟؟
یکم نگاش کردم
موهاشو رنگ فندقی کرده بود
چشاش عسلی بود با لبایی که حسابی سرخشون کرده بود و وسط حرفاش هی گازشون میگرفت
شونه ای بالا انداختم و گفتم
تئو_سوارشو
و خودم سوار ماشین شدم
که اونم با یکم مکث سوارشد
!!تئو_رستوران این نزدیکا کجاس؟؟
آماندا_امممم راه بیوفت بهت میگم
طول مسیر هم آدرس میداد و هم از خودش میگفت
وقتی گفت ۱۷ سالشه تعجب کردم چون اصلا بهش نمیخورد
میگفت با دوستاش تو اون هتله خونه گرفتن و اونا رو پیچونده تا با من بیاد
بعد از چند دقیقه روبه روی یک رستوران رسیدیم
آماندا_اینجا پیتزاهاش عالیه
چیزی نگفتم و پیدا شدم
اونم پیاده شد و همراهم اومد
خودشو از بازوم آویزون کرد و لبخند دندون نمایی زد
!!تئو_توام گشنته؟؟
آماندا_نه پس نقش جی پی اس و ایفا کردم
که تک خنده ای کردم و سفارشارو به گارسون دادم
جفتمون پیتزا سفارش دادیم
!!آماندا_چرا تنها اومدی؟؟
ارمیا_میخواستم یکم از خونه دور باشم دلم تنهایی میخواست
آماندا_اوهوم میفهممت
لباشو آویزون کرد و مثله گربه ها نگام کرد
!!تئو_چرا حالا اینقدر لوس بازی درمیاری؟؟
آماندا_چون دل ببرم دیگه
دستامو تو هم قفل کردم و با آه گفتم
تئو_تلاشت بی فایدس
یکم زل زل نگام کرد و بعد گفت
آماندا_برگشتنا میخوام مشروب بخرم باهم بخوریم
!پایه ای؟؟
سری تکون دادم که گارسون غذارو آورد
با ولع شروع کردم به خوردن
آماندا نگاهی به لپایه پرم انداخت و گفت
آماندا_مثلی که خیلی گشنته
با دهن پر اوهومی گفتم که پیتزا خودشم گذاشت جلوم و گفت
آماندا_من سیر شدم تو بخور
نگاش کردم مثل این که واقعا گشنش نبود
شونه ای بالا انداختم و پیتزایه اونم خوردم
بعد ازین که خوب سیر شدم یکم رو صندلی ریلکس کردم تا راه نفسم بازشه
تئو_دمت گرم خیلی وقت بود پیتزا به این خوبی نخورده بودم
آماندا همونجور که رژشو تمدید میکرد لبخندی زد
از جام بلند شدم
پوله میزو حساب کردم و باهم از رستوران رفتیم بیرون
!!آماندا_چند وقته باشگاه میری؟
!تئو_برای چی؟
آماندا_بدنت از زیر لباسم سکسیه
ابرویی بالا انداختم و گفتم
تئو_ از بچگی
سوار ماشین شدیم که گفت بریم مشروب بخریم
بعد از کلی رانندگی بالاخره تونستیم ویسکی گیر بیاریم
دوتا شیشه خریدیم و سمت هتل راه افتادیم
تقریبا دیگه شب شده بود و آماندا واقعا هم صحبت خوبی بود
از همه چی پرسید و خودش از همه چی گفت
وقتی رسیدیم هتل هوا تاریک شده بود
!!آماندا_تو میای پیشم یا من بیام؟
!!تئو_برایه چی بیایم پیش هم؟
با دست زد تو پیشونیش و بطری های ویسکیو نشون داد
آماندا_اینارو میخوای تنها تنها بخوری
لبخندی به خنگ بازیم زدم و گفتم
تئو_تو بیا
که باشه ای گفت و رفت تا لباساشو عوض کنه
رفتم توی سوییت و درشو نیمه باز گذاشتم تا آماندا بیاد
بطریای ویسکی رو گذاشتم رو میز عسلی و دوتا لیوانم گذاشتم کنارش
چیبسو پوفکو اونایی رو هم که خریده بودیم باز کرد
برای خودم یه لیوان ویسکی ریختم که یاده ارمیا افتادم
شبی که تو بعلش خوابیده بودم و الان یه چیزایی ازش یادم میومد
چقدر دلم براش تنگ شده بود
ولی اون حسه مسخره ته دلم میگفت که بهش فکر نکن
فکرم پره حرفو سوال بود
لیوانو یک نفس سر کشیدم که گلوم سوخت
تلخ بود ولی دوستش داشتم
آماندا_تنها تنها نامرد
با صداش سرمو بالا آوردم که چشام گرد شد
با بیکنی مشکی قرمز جلوم رژه میرفت و موهاشو باز دورش ریخته بود
تو نور کمه اتاق میدرخشید
انگار اونم از نگاه تعجب انگیزم خوشش اومده بود
نشست پیشم و لیوانه مشروبمو گرفت
آماندا_بریز برام
براش لیوانشو پر کردم که با عشوه شروع کرد به خوردن
آبه دهنمو قورت دادم و نگامو ازش گرفتم
خودمم مشغوله خوردن شدم
نمیدونم لیوان چندمم بود که گرمم شد و تو یه حرکت لباسمو دراوردم
آماندا_خیلی خوبه بدنت و دستایه داغشو رو تتوم کشید
!!آماندا_چی نوشتی؟؟
لبخندی به سوالش زدم
اینو اکثرن میپرسیدن و جوابشون یه چیز بود
تئو_تاحالا به کسی نگفتم سکرته
آهانی گفت و دستشو همونجور کشید پایین تا روی شکمم
انگشتشو یکم فشار داد
آماندا_سفته چقدر
ابرویی بالا انداختم
تئو_عضلس چربی که نیست
اوهومی گفت و از چیپسا برداشت
با خوردنه مشروبا حسابی جفتمون داغ کرده بودیم و دوتایی یه بطریو تموم کردیم
آماندا_بازم میخوام
تئو_بسه دختر خودکشی که نمیخوای بکنی
با دستش بطریو برداشت و خوابوندم رو تخت
آماندا_اینو برای یه چیز دیگه میخوام
پاهاشو گذاشت دو طرف بدنم
و دره بطریو باز کرد
منم فقط نگاش میکردم
میخواستم ببینم میخواد چیکار کنه
لبشو اروم گاز گرفت و ویسکیارو ریخت رو سینم
بطریو کنار گذاشت و شروع کرد به لیس زدنه مشروبا از رو سینم
چشامو بستم و نفسه عمیقی کشیدم
زبونه داغشو میکشید رو بدنم و خودشو رو پایین تنم تکون میداد
دیگه اونقدر داغ کرده بودم که ازم شرشر عرق میریخت
تئو_چی تو فکرته توله
خودشو کشید بالا و با عشوه گفت
آماندا_یه شبه رویایی
تئو_اممم باشه
و خوابوندمش رو تخت
روش خیمه زدم
تک خنده ای کرد و زل زد تو چشام
لبو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به مکیدن
اونم دستشو میکرد تو موهام و سرمو به لباش فشار میداد
عمیق همو میبوسیدیم و کام میگرفتیم
از لبش گاز گرفتم که با ناز آخی گفت
محلش ندادم و سرمو کردم تو گردنش
میبوسیدمو میخوردم
صدایه نالش کم کم بالا رفت و با ناز اسممو صدا میزد
که فقط بیشتر حالمو خراب میکرد
دستاشو میکشید پشتم تو موهام
نیم تنشو از تنش دراوردم و چنگی به سینه هاش زدم
تئو_هنوزم میخوای
اوهومی گفت و لبشو گاز گرفت
که دوباره لباشو بوسیدم
این دختر خدای نازو عشوه بود
اینقدر سینه هاشو خوردم که کبود شد
دیگه ناله هاش به جیغای خفه تبدیل شده بود
برای آخرین بار لباشو بوسیدم و کنارش رو تخت دراز کشیدم
یکم که جون گرفت از جاش پاشد و شرتشو دراورد
آروم زیر گوشم گفت
آماندا_تو معرکه ای تئو
شلوارمو دراورد و نشست رو پایین تنم
اینقدر داغ بود که خودکار آهی کشیدم
با عشوه لبخندی زد و خودشو تکونایه ریز میداد که حالمو خراب تر میکرد
چشامو بستم تا راحت کارشو بکنه
شرتمو دراورد و دیکمو تو دستش گرفت
آروم شروع کرد به خوردن
موهاشو از پشت گرفتم و سرشو فشار دادم
با ولع و بدون مکث میخورد
هرلحظه حالم خراب تر میشد
از رو خودم بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت
پاهاشو از هم باز کردم
خودمو روش میکشیدم که ناله میکرد
آماندا_وای تئو میخواااااام توروخدا
از التماساش خوشم میومد
ازم خواهش میکرد که واردش کنم
سرشو که کردم تو زیرم لرزید و آهی کشید
که آروم آروم بقیشو هم کردم داخل
جیغ خفه ای کشید و بی حال رو تخت افتاد
صبر کردم یکم عادت کنه و بعد شروع کردم به تلمبه زدن
خودمو میکوبیدم بهش و اونم ناله میکرد
به پشت خوابوندمش و از پشت واردش کردم
که جیغ کشید
حسابی خشن شده بودم و محکم میکردمش
اینقدر ادامه دادم که شروع کرد به لرزیدن و بعد آروم شد
فهمیدم ارضا شده
یکم دیگه تلمبه زدم و بعد دیکمو دراوردم
که منم ارضا شدم و آبمو ریختم رو بدنش
کنارش خسته دراز کشیدم که خودشو کشید روم
گودی گردنمو بوسید و گفت
آماندا_بهترین شبه عمرم بود
بغلش کردم و پتو رو کشیدم رو خودمون
چشامو بستم که خوابم برد
**************************************
آماندا=بچ
این اسمو خوووووووب یادتون بمونه

از تئو ناراحتم

چراااااا به ارمیام خیانت کردههههههههههه هفلنتلیهحنلقصس😭😭😭هق هق

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now