تی وی رو روشن کرد و بهم تکیه داد و مشغول فیلم دیدن شد
آخرای فیلم بود که صداش زدم:
_ارمیا
سرشو از رو سینم بلند کرد و جواب داد:
+جانم
_تو مراسم ازدواجمون پدر و مادرت شرکت می کنن؟
که آهی کشید و با غم گفت:
+راستش...نمی دونم واقعا
بهشون خبر میدم
اما...
فکر نکنم بیان
بعد خودشو بالا کشید و رو پاهام نشست و با دستاش صورتمو قاب گرفت :
+ولی تو اینو بدون حتی اگه خانوادم مارو قلبی قبول نکنن من تا ابد کنارت می مونم باشه؟
لبخندی بهش زدم و گفتم:
_مرسی ارمیام...خوشحالم که دارمت
اروم پیشونیمو بوسید و سرشو رو سینم گذاشت
دستامو تو موهاش فرو بردم و اروم نوازشش کردم
ارمیا بخاطر من خیلی سختی کشیده بود
منم تمام سعیم رو می کنم تا جبرانش کنم
عطرشو نفس کشیدم
نمی تونم وصفش کنم
فقط بگم...
آرامش محض
توگوشش با شیطنت زمزمه کردم:
_میای بریم بیرون.؟نظر بیبی کیوتم چیه؟
که مشتی رو سینم کوبید و با خنده گفت:
+اممم...بیبی کیوتت میگه میخواد حسابتو خالی کنه
مشکلی نیست؟
که گوششو گاز گرفتم:
_نوچ ....بیبیم هرکاری دوس داره میتونه انجام بده
+وااو...مستر عاشق ...بیبیتو خیلی دوس داری؟
که محکم تو بغلم فشارش دادم و گفتم:
_امممم....خیلییی....عاشقشم
که خودشو بیشتر بهم فشار داد و همونطور که صورتشو به سینم می مالید گفت:
+وای تئو... بدون این بیبی واقعا دیوونته❤:)
بعد چند دقیقه که هنوز تو بغلم بود گفت:
+تئو...بریم بیرون:)
_ممم..باشه عزیزم ...بریم لباس بپوشیم
خواست از بغلم بیاد بیرون که یه دستمو دور کمرش حلقه کردم و یه دستمم زیر باسنش گذاشتم و بلند شدم:
_دستاتو دور گردنم حلقه کن بیب:)
وقتی کاری که گفتم رو انجام داد آروم به طرف پله ها راه افتادم
که ارمیا گفت :
+تئو...از آسانسور برو...کمرت درد میگیره
که به رون لختش چنگ زدم :
_نگران نباش...میخوام بیشتر بغلم باشی...اونقدرم سنگین نیستیا...از پسش برمیام
که چونمو بوسید:
+باشه
_توله خیلی شیطون شدی
واسه راند بعدی تحریکم میکنیا
که دیوثی نثارم کرد
لباشو رو گردنم گذاشت و میک زد:
_این دیگه چی بود
که ابرو بالا انداخت:
+چیز خاصی نبود ...گردنت بهم چشمک میزد تا لاوبایت بزارم روش
_توله شیطون من
وقتی به اتاقمون رسیدم ارمیا درش رو باز کرد
اروم رو تخت گذاشتمش:
_ست میزنیما
که سرشو تکون داد و باشه ای گفت
هردوتامون یه هودی خاکستری و شلوار مشکی پوشیدیم و زدیم بیرون ماشین رو از تو پارکینگ برداشتم و به طرف طاق دفانس رفتیم
جای خوبیه
بعد از کلی گشتن تو پاریس ارمیا رو به رستورا لی مورسی بردم که البته با کلیییی اصرار راضیش کردم
بعد از خوردن یه کیش لورن خوشمزه با اینکه شب شده بود ولی دوست نداشتم برگردم اما ارمیا بازومو گرفت و مجبورم کرد:
_دوست داشتم بیشتر باهات وقت بگذرونم:(
که چشم غره ای رفت:
+باور کن خسته شدم
بریم خونه بازم باهام وقت بگذرون
بعد لبامو بوسیددر رو با ریموت باز کردم و دست ارمیا رو گرفتم و با هم رفتیم خونه
ارمیا هم رفت بالا تا لباساشو عوض کنه منم رو کاناپه لم دادم
بعد چند دقیقه در آسانسور باز شد و ارمیا بیرون اومد یکی از پیرهنای لیموییمو با باکسر سورمه ای رنگ پوشیده بود دستامو باز کردم و گفتم:
_بیا بغلم
رو پاهام نشست و لباسایی که واسم اورده بود و بهم داد:
+بپوش ...اذیت میشی با لباسای بیرون
گونشو بوسیدم
که بلند شد و خودشو کنارم رو کاناپه انداخت
هودیمو دراوردم و تیشرتی که اورده بود رو پوشیدم
نوبت شلوارم که شد با نیشخند بهش زل زدم که اونم مستقیم بهم نگاه میکرد:
_انگاری دیگه خجالت نمیکشی:)
که لباشو غنچه کرد و گفت:
_نوچ...وضع خودمو ببین
باکسرم اونقدر کوتاهه که درش بیارم سنگین ترم
اونو هم که یه ساله هر روز میبینم(منظور بچم دی*ک تئوعه😂)
پس اگه خجالت بکشم...اممم یه جوریه
بعد پاهاشو از هم باز کرد و بیخیال به کاناپه تکیه داد
به رونای سفیدش زل زدم و شلوارمو دراوردم شلوارکمو پوشیدم
کنارشو نشستم و به رونش چنگ زدم:
_هر ثانیه برام تازگی داری
دستشو رو صورتم کشید و گفت:
+بایدم اینطور باشه
قراره با هم پیر بشیم
تو نباید ازم خسته شی
_هیچ وقت نمیشم
بعد دست چپشو که حلقه توش خودنمایی میکرد رو بالا اوردم و نوک تک تک انگشتاشو بوسیدم:
+تئو دراز بکش سرتو بزار رو پام
_اوم باشه
دراز کشیدم که دستشو تو موهام فرو برد و شروع کرد به نوازش کردن
چرخیدم و شکمشو بوسیدم
که ریز خندید:
+نکن...قلقلکم میاد
_فدات شم لاولی
+نگو اینو تو نباشی ارمیا هم نیست
سرشو پایین اورد و شروع کرد به بوسیدنم
دستمو پشت گردنش گذاشتم و میک محکمی به لب پایینش زدم که اخی گفت:
+از ظهر که رفتیم بیرون دلم میخواستش
_منم....هر ساعت...هردقیقه....هرلحظه
بریم بخوابیم؟
که اومی گفت :
_بغل؟
با کیوتی گفت:
+اگه اذیت نمیشی
براید استایل بغلش کردم و با آسانسور رفتیم بالا
رو تخت گذاشتمش که دراز کشید و گفت:
+بیا
کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم که سرشو رو بازوم گذاشت:
+شب بخیر تئویی
_شب بخیر بیبی❤
آروم پیشونیشو بوسیدم که لبخند محوی زد
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐