𝑭𝒓𝒂𝒖𝒅😉

2K 340 17
                                    

دوتا قوطی برداشتم
یکیشو دادم تئو
تئو_ چه مجهز خوشم اومد
همونجور که در بطریو باز میکردم گفتم
ارمیا_خوب زیاد میام اینجا باید خوراکی باشه
یه قورت از دلسترش خورد و آهانی گفت
تئو_ اون پله ها کجا میخوره؟؟
ارمیا_بالا حموم و سرویس بهداشتیه
تئو_از اینجا خیلی خوشم اومد
رو تخت دراز کشید و کتابی که زیر بالشت بود رو برداشت
نگاهی کرد بهش
خوب معلوم بود چیزی نمیفهمه چون به زبونه فارسی بود
تئو_ بهم فارسیو یاد بده
دوس دارم
ارمیا_باشه اگه یاد بگیری که خوبه
تئو_ چرا یاد نگیرم معلوم ذهنی که نیستم
رفتم نشستم رو تخت که کتابو داد دستم و از جاش بلند شد
تئو_ بریم که خیلی گشنمه
باشه ای گفتم و از جام بلند شدم
بعد از جمع و جور کردن خونه رفتیم تو ماشین
تئو_خوب ناهار رو چیکار کنیم؟؟؟
ارمیا_دوست داری بیا خونه ما
که پیشنهادمو رو هوا قبول کرد
بعد از نیم ساعت جلو دره خونه پارک کرد
کلید انداختم و رفتیم داخل
ارمیا_مامان مابرگشتیم
مامان از تو آشپزخونه درومد و متعجب گفت
مامان_چقدر زود
برید بالا لباساتونو عوض کنید الان ناهار حاضره
رفتیم بالا تو اتاقم
تئو لباسای خودشو از رو میز عسلی برداشت و عوض کرد
منم لباسمو دراوردم و شلوارمو عوض کردم
تا بعد ناهار اتفاق خاصی نیوفتاد
فقط تئو عاشق دست پخت مامان شده بود
و از مامان قول گرفت یک بار براش غذای ایرانی درست کنه
روتخت دراز کشیده بودیم و تئو با گوشیش کار میکرد
همین جور که نگام به صفحه گوشیش بود نفهمیدم چطور خوابم برد
امروز صبح از همیشه زودتر بلند شدم
چون به لطفه ریچارد و نوچش دوچرخم بگا رفته بود
همون جور که زیر لب فوشش میدادم سوار اوتوبوس شدم
اول اکتبر بود هوا داشت سرد میشد
یقه پالتومو بالاتر کشیدم و برای آخرین بار متن کنفرانسمو نگاه انداختم
نمیدونم چقدر تو راه بودم ولی به نظرم زیاد نبود
خداروشکر به موقع رسیده بودم
بابا قول داده بود دانشگاه قبول شدم برام ماشین بخره
و جای امید داشت
رفتم سره کمدم و چنتا برگه برداشتم
که مایکل تقریبا خودشو پرت کرد رو کمد کناری
مایکل_سالم خوبی تئو باتو نیومد؟؟
بدونی که برگردم نگاش کنم گفتم
ارمیا_ سلام خوبم
نه تئو با من نیومد
مایکل_ دیروز خیلی عصبی بود؟؟
دره کمدو بستم و رفتم سمت کلاس
مایکلم اومد دنبالم
ارمیا_آره فکر کنم
مایکل_فاک چیکار کنم حالا
ارمیا_منت کشی
با ورودم به کلاس ریچارد جلوم سبز شد
با دیدن بادمجون پای چشمش یه لبخنده محوی نشست گوشه لبم که تبدیل به نیشخند شد
بهش تنه زدم رفتم نشستم سرجام
جای تئو خالی بود هنوز
بعد از چند دقیقه آقای اندرسون اومد
معلم تاریخمون بود
خیلی خشک بود ازین معلمایی که دوست داشت درسش برای بچه ها مهم باشه
در حالی که هیچ کس براش مهم نبود
شروع کرد به حضور غیاب هنوز اوله لیست بود که دره کالس زده شد
اندرسون_بله؟؟
که تئو اومد داخل
اندرسون_از شما توقع نداشتم آقای موریس
میدونید تاخیر تاثیر داره
تئو_ متاسفم آقای اندرسون
اندرسون_بشین سرجات
چون بار اولت بود مشکلی نداره
که با یک تشکر کوتاه نشست صندلیه کنار من
و شیطون گفت
تئو_بادمجون پایه چشمشون کاره منه
و بعد چشمک زد
منم سرم انداختم پایین و آروم خندیدم
بعد از حضور غیاب گفت که من برم برای کنفرانس
چنتا از برگه هایه مهم رو برداشتم و پاورپوینت و فیلم هایه مربوط رو گذاشتم و شروع کردم به توضیح دادن
تموم که شد نفس راحتی کشیدم
و از قیافه اندرسون میشد فهمید که راضی بوده
ازم تشکر کرد بابت ارائه خوبم و بهم نمره کاملو داد
تا آخر کلاس همش از امتحان هفته آینده میگفت که خیلی مهمه و باید حتما بخونیم
کی میشد مدرسه ها تموم شه
احساس میکردم دانشگاه اوضاع بهتره
با خوردن زنگ همه راحت شدن
چون اندروسون علاوه بر چاق بودن و عقده ای بودنش خیلی هم پرحرف بود
با رفتن اندروسون مایکل از پشت دستشو انداخت دور گردن تئو شروع کرد به بوسیدن صورتش
مایکل_ببخشید عشقم
ببخشید ببخشید
تئوام اخم کرده بود و چیزی نمیگفت
مایکل_هی تئو من واقعا معذرت میخوام کارامو حرفام درست نبود
تئو_باشه مهم نیس
مایکل_میدونی تا نبخشی ولت نمیکنم
مایکل_باشه جواب نده ولی یادت باشه مایه اکیپ بودیم
دعوا نداشتیم
که تئو تو یک حرکت غیره منتظره یکی محکم زد پسه کله مایکل و گفت
تئو_اینو باید میخوردی
مایکلم همونجور که سرشو میمالید فوشش میداد
حدس میزدم ضربه دستش خیلی سنگینه
سوزی_ حالا اینارو بیخیال دیروز شما دوتا کجا رفته بودید؟؟
ارمیا_جنگل
آنجلا_واو چه رمانتیک
تئو_آره تازه کجاشو دیدی
مایکل_چقدر حرف میزنین
من گشنمه بریم سلف
که بقیه هم موافقت کردن
وسایلمو جمع کردم و با بچه ها رفتیم سمته سلؾ
زنگ بعد امتحان شیمی داشتیم
تئو_ من هیچی نخوندم
مایکل_منم
ولی از قیافه سوزی و آنجلا معلوم بود تمام دیشبو خوندن
تئو_توام خوندی ارمیا؟؟
ارمیا_آره
میخوای بهت برسونم
که چشاش برق زد
تئو_معلومه لعنتی

تو کالس منتظره آقای رابرت دبیر شیمی مون بودیم و تئو آخرین روش های تقلب رو بهم میگفت
خیلی تاکید داشت حواسم باشه یه وقت سوتی ندم چون به نظرش رابرت واقعا تیزه
تئو_ببین ارمیا همه امیدم به تویه
ارمیا_باشه اینقدر استرس داری منم استرسم برداشت
نترس چیزی نمیشه
که رابرت اومد
بعد از یک حضور غیاب سر سری برگاهارو داد
و رفت نشست پشت میزش
به سوال نگاهی انداختم تقریبا آسون بود ولی از قیافه تئو میشد فهمید هیچی یادش نمیاد
شروع کردم به تند تند جواب دادن چون قرار بود برگه خودم تموم شد برگمو با تئو عوض کنم
نمیدونم چقدر طول کشید که بالاخره سوالات تموم شد
قلبم تو حلقم میزد تقریبا و دستام یخ کرده بود
با اشاره به تئو فهموندم که الان وقتشه و خیلی سریع برگه هارو عوض کردیم
رابرت_سعی کنید قوانینه کلاسو رعایت کنید
بیشتر چشمش رو ردیف جلو بود چون شناخت کافی از من نداشت و نمیدونست اهل تقلبم
سعی کردم این برگه دست خطم فرق داشته باشه
و نزدیک به دست خط تئو باشه
به هزار بدبختی اینم پر کردم
تنها کسی که از اول تا آخر مینوشت من بودم
انگشتمو واقعا دیگه حس نمیکردم
تهشم اسمه تئو رو بالای برگه نوشتم
موقع جمع کردن برگا ها به تئو که نگاه کردم تو چشماش ستاره بارون بود
رابرت_این نمرات واقعا مهمه میدونید که برای دانشگاهتون معدل شرط اوله تا بتونید تو یکی از دانشگاهایه خوبه فرانسه قبولشید
سخن رانیش که تموم شد به بچه ها استراحت داد سوزیو آنجلا که باهم سوالارو مرور میکردن و مایکلم میگفت که یک چیزایی از بقیه نوشته و میگفت حداقل cمیشه
که تئو تو یک حرکت محکم بغلم کرد
تئو_وای خیلی خوب بود ارمیا دفعه اولم بود اینقدر بهم خوش گذشت سره امتحان
خندیدم و دوتا آروم زدم پشتش
ارمیا_این جبران کتکی که اون دوتارو زدی
مایکل_کوفتت بشه تئو حالا بتمرگ تا توجه همه رو جلب نکردی
سوزی_ولی واقعا دلو جرعت میخواد
آنجلا_ من بجای شما دستام یخ کرده بود
هرکسی یک نظری میداد و معتقد بودن که خیلی شانس آوردیم
**************************************
با اینکه ووت ندادید ولی دلم نیومد آپ نکنم
ووت بدید دیگه😥😪
کامنت یادتون نره😥

𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍Where stories live. Discover now