دلم میخواست حالا که اومدم اینجا یه سرم به باشگاه شنام بزنم
لم دادم رو تخت و سرمو کردم تو گوشیم
دینو هم بعد از چند دقیقه اومد خوابید تو بغلم
کاره همیشش بود
هندزفری گذاشتم تو گوشم و تو حالو هوای خودم بودم
که یهو با شدت از تخت پرت شدم پایین
گوشیم رسما تو چشمم بود و سرم حسابی درد گرفت
اول فکر کردم دینو پرتم کرده که تئو رو بالاسرم دیدم
ارمیا_دیوثه لاشی
از جام پاشدم و افتادم بجونش
سر و صدای جفتمون بالا رفته بود ولی مامان بابا مثل این که توقع این صداها رو داشتن
تئو نفس زنون گفت
تئو_بسه آتش بس
که تا روشو برگردوند با بالشت کوبیدم تو سرش
با صورت رفت تو تاج تخت و آخه بلندی گفت
احساس میکردم دلم خنک شده و دیگه سبک بال شدم
خواستم ضربه بعدیو بزنم که از تخت خودشو پرت کرد پایین و از دستم فرار کرد
ارمیا_تخم داری واستا کثافت
!تئو_اونو که دارم میخوای ببینی؟؟
ارمیا_خیلی کسکشی
سعی کردم خودمو کنترل کنم و کمتر فوش بدم چون بازم احتمالش بود صدام بره پایین و جلو مامان بابا زشت بود
نشست رو کاناپه و گفت
تئو_بریم بیرون بچرخیم
ارمیا_من با تو هیچ قبرستونی نمیام
برو گمشو خودت
تئو_نیای اینقدر میزنمت صدا سگ بدی
حالا خود دانی
مشکوک نگاش کردم
!ارمیا_تهدید میکنی؟؟
تئو_فکر کنم
ارمیا_از کونت بخور اگه میخواستمم بیام دیگه نمیام
که ناگهان از رو کاناپه پاشد و حمله کرد سمتم
درحال کشتی گرفتن بودیم که به پشت خوابوندم روتخت و دستامو برد بالا سرم
!تئو_نمیای بیرون؟؟
همین جور که سعی میکردم دستامو آزاد کنم گفتم
ارمیا_نه نمیام
از کونت بخور
که لبخند مرموزی زد و بالشتو گذاشت رو صورتمو لم داد روش
رسما داشتم خفه میشدم این دیوانه قصد جونمو کرده بود
اینقدر دستو پا زدم تا آزاد شدم
شروع کردم به سرفه کردن
ارمیا_خیلی...لاشیی..عوضی داشتی..میکشتیم
لبخنده دندون نمایی زد
!تئو_نمیای؟
ارمیا_کون لقت میام فقط گمشو برو بیرون
که خوشحال از جاش پاشد
تئو_پس پایین منتظرتم
و رفت بیرون
این دیگه تهشه به وحشیی این ندیدم
قبلا اینجور نبود خدا بعدنو بخیر کنه
روز به روز وحشی تر میشد
لباسمامو پوشیدم و گوشیمو برداشتم
سعی کردم حسابی فس بدم تا اون پایین حرص بخوره
که تهش صداش درومد و گفت
تئو_ارمیا عزیزم دیرشدا
این عزیزمش دقیقا یه چی تو مایه های فوش ناموسی بود که جلو مامان بابا نمیتونست بگه
رفتم پایین که گفت
تئو_چه عجب
که لبخندی تحویلش دادم تا قشنگ دیگه از کون بسوزه
!مامان_شب میاین؟؟
ارمیا_نمیدونم
گوشیم همرامه دیگه بهت میگم
بعدم از مامان بابا خدافظی کردم و رفتیم بیرون
!ارمیا_بابات ماشینشو لازم نداره؟
تئو_نه بابا این چند روز که تعطیلن میخوان تو خونه باهم باشن
ارمیا_عجبا
منم میخواستم پیشه ننه بابام باشم
تئو_خو تو غلط میکنی
که یکی خورد پسه کلش
و برای جلوگیری از هر حمله دیگه پریدم تو ماشین
زد به شیشه
تئو_گمشو پایین ترسو تو بشین پشت فرمون
بدون این که پیادشم رفتم اون طرف و باز لبخندی تحویلش دادم
درو باز کرد و نشست کنارم
ارمیا_خوب کدوم گور بریم؟؟
تئو_راه بیوفت تا بگم
ماشینو روشن کردم
ارمیا_این از فراریتم خفن تره که
تئو_آره دیگه برا من که ازینا نمیگیره
ارمیا_همونم از سرت زیادیه
که چپ چپ نگام کرد
تقریبا نیم ساعتی بود که تو خیابونا گشت میزدیم ولی تئو همچنان میخواست بگردیم
!ارمیا_راننده مفت گیر آوردی دیوث؟؟
تئو_خو هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه کجا بریم
ارمیا_اینقدر عنه همه جارو دراوردی
که صندلیشو خوابوند و سقف ماشینو برداشت
میگفت میخواد ریلکس کنه دوست داره منم باشم کنارش
تا خوده شب تو خیابونا گشتیم و نوبتی رانندگی کردیم
فروشگاه رفتیم و بعده چند ماه یه دله سیر شهرو نگاه کردیم
همش تو فکر این بودم که آشنایی ما از کجا شروع شد و چجوری صمیمی شدیم
از اصرارایه تئو یادم میومد که میگفت برم تو اکیپشون
از اول نوع محبتش فرق داشت
اولا که اومده بودم تو مدرسه چون یه ایرانی بودم خیلی برخوردایه بدی باهام میشد
برای همین عادت کرده بودم به مغرور بودن
به اینکه زود صمیمی نشم
وگرنه من تو خودم همیشه روحیه شادمو دارم ولی اینجوری عادت کردم
ولی تئو از همون اول که رفتم تو مدرسه خوش رو بود و هیچ وقت مسخرم نکرد
شاید برای همین بود که الان با دور وریام فرق داشت و میشه گفت بهترین دوستم بود
با مشتی که رو فرمون کبوند از جام پریدم
!ارمیا_چه مرگته؟
تئو_این ترافیکه کونی تموم بشو نیست انگار اون جلو سکس گروپی زدن که اینجور ترافیکه
پوکر نگاش کردم
تفکراتش چقدر منحرفه
ارمیا_من کشته افکارتم
تئو_آخه چی میتونه جز این باشه؟؟
پنجره رو دادم پایین و از ماشین بغلی پرسیدم
!ارمیا_ببخشید آقا میدونید ترافیک برا چیه؟؟
مرده_مثل این که برف خیلی سنگین بوده تصادف شدیدی شده
طول میکشه تا جاده بازشه
که دوباره تئو کوبید رو فرمون
ارمیا_دیدی اون جلو از اون خبرا نیس
تئو_فکرم به اون جاهاش نرسیده بود
ارمیا_این جور که بوش میاد حالا حالا ها تو ترافیکیم
و با این حرفم صندلیو خوابوندم
تئو_من خستم خوابم میاد
گشنمه
سردمه
نگاش کردم مثله پسربچه هاشده بود
دوست داشتم لپشو بکشم اینقدر که لباشو آویزون کرده بود
ارمیا_بزن تو جاده خاکی من از اینجا یاد دارم بریم کلبمون
که چشماش برقی زد
تئو_وای لاشی چرا زودتر نگفتی
و در ثانیه گاز داد سمتی که گفته بودم
اینم عوض تشکرشه مثله آدم نیست این بشر
بعد از کلی رانندگی بالاخره جایه کلبه رسیدیم
از عقب ماشین خوراکیایی که خریده بودیمو برداشتم
اینجا گوشی آنتن نمیداد ولی تو جاده زنگ زدیم و به خانوادهامون خبردادیم که شب نمیایم خونه
تئو دره خونه رو باز کرد و رفتیم داخل
همه جارو خاک گرفته بود
از بیرون کلبه هیزم برداشتم و شومینه رو روشن کردم
تئو هم خوراکیارو گذاشت تو یخچال
دره کلبه رو بستم و چراغو روشن کردم
خیلی باحال بود موقعیتمون
تئو_میخوام برم دوش بگیرم ارمیا آبا گرمه
ارمیا_یکم واستا چوبا بسوزه آباهم گرم میشه
که باشه ای گفت نشست روتخت
یکم اطرافو نگاه کرد
اخماش توهم بود
!ارمیا_چته تو فازی؟
تئو_یاده اون روزی افتادم که اومدم اینجا دنبالت
ابرومو بالا انداختم
منظورش کی بود دقیقا
آهی کشید و حرفشو ادامه داد
تئو_اون یه روزی که پیش ریچارد بودی و مام دنبالت بودیم
بدون این که به کسی بگم اومدم اینجا فکر کردم شاید اینجا باشی
آهانی گفتم و نشستم پیشش
!ارمیا_تو هنوز ناراحت اون روزایی؟
تئو_شرایط مسخره اون موقع رو هیچ وقت نداشتم
برای همین یادش میوفتم عصبی میشم
دستمو گذاشتم رو پشتش
ارمیا_بیخیال تئو ازصبح داریم میگیم میخندیم الان که نباید غصه گذشته رو بخوری
سرشو بالا آورد
تئو_خداروشکر که هنوز سالمی
به این همه مهربونیش لبخندی زدم
کلبه دیگه گرم شده بود و صدای سوختن چوبا تو فضا میپیچید
خیلی لحظه نابی بود تا حالا این موقع سال و این ساعت اینجا نیومده بودم
تئو لباسشو دراورد و گفت
تئو_میرم دوش بگیرم
!گفتی طبقه بالاس دیگه؟
ارمیا_آره برو منم تا وقته چیزی میارم بخوریم
که باشه ای گفت و از پله ها رفت بالا و بعد از چند دقیقه صدای شرشر آب اومد
از پنجره به بیرون نگاه کردم
باوجود بخار شیشه چیز زیادی دیده نمیشد
ولی هرچی هم که به چشم میخورد برف بودو برف
سویشرتمو دراوردم چون گرمم شده بود
از تو یخچال ساندویچ سردا رو برداشتم با نوشابه
میز ناهارخوری نبود برای همین گذاشتم روتخت
چون چوبا هنوز سرد بود و نمیشد بشینی روش
شب فکر کنم باید تو حلق هم بخوابیم
یکم دو رو ورو مرتب کردم که تئو اومد
همونجور که آبه موهاش میچکید رو صورتش گفت
!تئو_ارمیا اون بالا حوله بود اجازه دارم بردارم؟؟
ارمیا_آره کسخل زود برو الان سرما میخوری
تئو_کسخل عمته
اینم از ابراز نگرانیش
و رفت از پله ها بالا
لباساشو برداشتم تا باز لخت تو خونه نگرده
هرچی نزدیک حموم میشدم صدای آوازشم بیشتر میشد
ارمیا_ببند گوشام چرک کرد
که حوله رو کوبید تو صورتم
!تئو_تو چرا اومدی اینجا؟؟
خوبه منم مثله تو جیغ بکشم دستمو بگیرم جلوم؟؟
که تازه نگام افتاد و دیدم شورت پاش نیس
سریع رومو برگردوندم و لباساشو دادم دستش
ارمیا_خیلی بی حیا و دیوثی
همونجو که بیخیال شورتشو پاش میکرد گفت
تئو_یه جور رفتار میکنه انگار خودش نداره
... پسره
که اومدم پایین و بقیه حرفاشو گوش ندادم
نمیدونم چطور میتونس اینقدر راحت رفتو آمد کنه
البته تو فرهنگ اونا مشکلی نداشت نه برای منی که ۱۶_۱۷ سال ایران بودم
یکی از ساندویچا رو باز کردم و شروع کردم به خوردن
تئو هم اومد و بدون حرف یه گاز از ساندویچش زد
!تئو_شب چجوری بخوابیم؟
ارمیا_باهم رو تخت
که نیشش تا بناگوش باز شد
تئو_بایدم اینطور باشه چون من که رو این چوبایه سرد نمیخوابم
ارمیا_اگه سردته خواستی لباستم تنت کن
که به خودش نگاه کرد
تئو_نه هوای اینجا خوبه
!!تو خوبی؟
چون دهنم پر بود سری تکون دادم
لپ تابشو از کیفش دراورد
تئو_وقته فیلم ترسناااکه
وسط جنگل
شبه سرد
مادوتا تنها
اشباح و اجنه هایی که میتونن ناااابودمون کننننن
هرچی بیشتر میگذشت لحنش و کلماتش فیجح تر میشد
واقعا داشتم میترسیدم
نونه ته ساندویچمو برداشتم و کردم تو حلقش که خفه شد
ارمیا_ببند گالتو
کسشر تف نده
که قهقه ای زد و لپمو کشید
ارمیا_ترسیدی عمویییی
آره قربونت بشم
که زدم پشت دستش و رو تختو جمع کردم
!!ارمیا_نصف شبی با نمک شدی؟
که رو تخت دراز کشید و لپ تابو گذاشت روپاش
برقا رو خاموش کردم و آهسته آهسته رفتم سمت تخت
لباسمو دراوردم
ارمیا_گمشو اون ور تر منم جاشم
که به پهلو دراز کشید و با یه لحن چندش جوووونی گفت
میتونستم قیافشو تو ذهنم تصور کنم که چقدر شرارت تو چشاشه
بزور کنار هم رو تخت جا شدیم که لپ تابو گذاشت رو شکم من
ارمیا_الان نقش میزو دارم
تئو_یه چی تو همین مایه ها بی فایده تر
چون که خیلی تو حلق هم بودیم نمیشد بزنمش برای همین یه دیوث بارش کردم
بعد از گشتن تو لپ تاب یه فیلمو پلی کرد
که با آهنگ دلهره آوری شروع شد و صفحه یهو سیاه شد
صدای جیغ و ناله میومد و تو فضایه خالیه کلبه اکو میکرد
واقعا داشت پشمام میریخت ولی خوب از چشمایه تئو میشد فهمید خیلی مشتاقه
با شروع شدنه فیلم سعی کردم خودمو آروم نگه دارم و مثله دختر بچه ها رفتار نکنم
ولی دسته خودم نبود و بعضی جاها چشامو میبستم
ده دقیقه ازش نگذشته بود که دره لپ تابو بستم
ارمیا_دیگه عنه ترسناکیو دراورده بود
تئو قهقه ای زد و یکی کوبید تو پیشونیم
تئو_بمیر بابا
!چرا فیلمو قطع کردی؟؟
خوب بود که
لپ تابو گذاشتم زیر تخت و چشامو بستم
ارمیا_شب بخیر
که باز زد زیر خنده
دوست داشتم بکوبم تو دهنش تا در گوش من هرهر نکنه
تئو_فکر کردی با خاموش کردن لپ تاب اشباح تسلیم میشن؟؟!؟؟
اونا درکمین آدمان با صورتایی مچاله و له شده
میخوان انتقامشونو از ترسوها بگیرن
شبا تو جنگل سرگردان میچرخن ناله میکنن تا آدما جذب شن
میان طرفشون و با اسیر کردن روح جسمشون اونا رو تا آخر عمر عذاب میدن
زنده زنده میسوزونن و میخورن و تو فقط میتونی زیر دستو پاشون زجه بزنی و دعا کنی تا هرچه زود تر بمیرییییی
و خنده ترسناکی کرد
دیگه رسما داشت رو ِنروم یورتمه میرفت
با کسشراش واقعا داشتم میترسیدم
خواست دوباره زر زر کنه که به پهلو چرخیدم و دستمو گذاشتم رو دهنش
ارمیا_هیششش
یه دقیقه کسشر تف نده جونه من بزار امشب کپه مرگمو بزارم
که برای اولین بار هیچ تلاشی برایی که ولش کنم نکرد و فقط زل زد بهم
انگار مسخ شده بود
یه نگا به دستم انداختم یه لحظه فکر کردم یه جا دیگش گذاشتم اینقدر آروم شده
دستمو برداشتم که نفسشو به شدت داد بیرون که خورد تو صورتم
دستمو گذاشتم رو بازوش
تو این سرما داغ بود
ارمیا_تئو چرا اینقدر داغی
!نکنه تب کردی؟
تئو_نه من مدلمه همیشه داغم
که باشه ای گفتم
!تئو_تاحالا دلت خواسته با کسی باشی؟؟
منظورم رابطس
از سوال یهوییش خیلی تعجب کردم
!!ارمیا_منظورت چیه؟
تئو_واضحه
!تاحالا شده کسیو دوست داشته باشی؟
خیلی زیاد
نه دوست داشتنه معمولی
ارمیا_نه نشده
!!تو چی؟
نمیدونم چرا ازش اینو پرسیدم ولی دوست داشتم بدونم اگه کسیو دوست داشته کی بوده
اخلاقش چجوری بوده چه تیپی بوده که تئو ازش خوشش اومده
آخه خیلی کم پیش میومد احساسی برخورد کنه و همیشه رفتاراش به شوخی بود
یه حس فوضولی تو وجودم بود که برای خودمم جای تعجب داشت
بعد از یه مکث تقریبا طولانی گفت
تئو_آره شده
تازه فهمیدم دوسش دارم
!ارمیا_واقعا؟؟♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
جرررر🤣🤣🤣🤣🤣
چ جای خوبی تمومش کردممممممم😁
باییییی تا پاسی از شب👺😈
عادت دارم جاهای نفس گیر دیگه آپ نمی کنم شما هم عادت کنید🤣
😈😈ووت ندید آپ نمی کنم😊
🤤تئو&ارمیا🤤
YOU ARE READING
𝑊𝑖𝑙𝑙 𝑦𝑜𝑢 𝑚𝑎𝑟𝑟𝑦 𝑚𝑒?🤤🔞😍
Romanceماجرای تئو پسر فرانسوی و ارمیا که ی پسر ایرانی هستش و تازه به فرانسه اومده و توی کالج ی شهر کوچیک با تئو آشنا میشه😍 ژانر:عاشقانه،گی زمان آپ:نامشخص #love=1⭐ #lgbt=1⭐