روز اول تمرین

944 231 92
                                    

فصل اول

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

فصل اول

ناگهان حس کرد پشت لباس خودش خیس شده است.

با دقت به چهره ی جان نگاه کرد. گونه های جان خیس بودند.

جان برای چه گریه کرده بود؟؟!!

چهره ی ییبو با دیدن گونه های خیس جان، گرفته و غمگین شد.

به آرامی خم شد، دو بوسه ی آرام و ملایم روی گونه های جان گذاشت و اشک هایش را به آرامی با دستانش پاک کرد.

پتو را به رویش کشید، چراغ ها را خاموش کرد و به تخت برگشت.

به آرامی کنارش نشست و گونه اش را روی سر جان قرار داد. با یکی از دستانش هم با نرمی صورتش را نوازش می کرد.

کمی بعد، سرش را برداشت، به پهلو نشست و یک دستش را تکیه گاه قرار داد. سرش را در فاصله ی نزدیکی از صورت جان قرار داد و با پشت انگشت اشاره اش به آرامی گونه هایش را نوازش کرد.

به راستی که جان از نزدیک خیلی زیباتر بود.

اما این بار این فاصله ی نزدیک، ییبو را به وجد نیاورده بود.

همان طور که او را نوازش می کرد، بی صدا و آرام لب زد:

ممنونم جان...این که این قدر بهم اهمیت می دی...بهت قول می دم جبران می کنم....گرچه...می دونم که نمی تونم... ولی همه ی تلاشمو می کنم.

نفسش را با ناراحتی بیرون داد: نمی دونی دیدن اشک هات چقدر برام سخته....توروخدا دیگه گریه نکن....نمی خوام گریه هاتو ببینم.

ییبو که این ها را می گفت، چشمانش رفته رفته اشک آلود می شد.

خم شد، گونه ی جان را بوسید و دوباره گونه اش را روی سرش قرار داد. باز هم به نوازش های با لطافتش ادامه داد.

دوباره زمزمه کنان ادامه داد: می دونم جان...خیلی تنهایی...ولی...دیگه نمی زارم از این بیشتر عذاب بکشی...من پیشتم...اجازه بده پیشت بمونم...خواهش می کنم جان...من فقط می خوام با تو باشم...من...من تورو می خوام جان!!!

این را گفت و به پایین خزید. سرش را روی سینه ی جان گذاشت و چشمانش را بست. قلبش آرام تر از هر زمان دیگری می تپید.

Step father (Completed) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin