فصل اول×می خوام عصر پیشت باشم، همین...سمت راستتو ببین!!!
جان آن سمت را نگاه کرد.
کمی آن طرف تر، پشت ماشین ییبو یک موتور سیکلت مشکی پارک شده بود. صاحب آن موتور کسی نبود جز جیانگ سون!!!
جان که از شدت عصبانیت قدرت تکلمش را از دست داده بود با دیدن سون، سریع مکالمه را قطع کرد و با خشم به آمدن سون خیره شد!
سون لبخند زنان به سمتش آمد: ممنون از این که افتخار دادی!
جان از بین دندان های قفل شده اش، خیلی آرام غرید:
بهت اجازه ندادم!!!سون چشمانش را ریز کرد: اوه بس کن جان...الان اون بچه ها اون جا منو تو رو توی این وضع ببینن چه فکری می کنن؟؟ می خوای ییبو منو تو رو این جوری ببینه؟!
سون از بیرون به داخل کافه نگاه کرد. ییبو و سهون را دید که خیره به آن ها نگاه می کنند. با لبخند دستش را برایشان تکان داد که آن دو هم متقابلا، مختصر دستی تکان دادند.
سون رو به جان گفت: بیا بریم ملوس من! همتون مهمون من هستین!!!
جان باز لب زد: خفه شو عوضی!!!
این را گفت، سریعا جلوتر از سون وارد کافه شد و سر جایش نشست. سون هم با لبخند جذابش به حرکات جان نگاه می کرد و به دنبالش می آمد.
بعد از سلام و احوال پرسی گرم سون، پرسید: آقایون منو جان توافق کردیم که امروز عصر رو مهمون من باشین...هرچی نباشه من از همتون بزرگ ترم! خب چی سفارش بدیم؟!
جان که عبوسانه و دست به سینه به جای نامشخصی خیره شده بود، گفت: ما قبلا سفارش دادیم!
سون: اوه جدی؟ خب چی سفارش دادی؟!
جان جوابی نداد.
ییبو جواب داد: میلک شیک شکلاتی!
سون سری تکان داد: هووممم...بدک نیست منم همون رو می خوام.
مدتِ کمی به سکوت گذشت. ییبو که متوجه کلاه کاسکت سون شده بود با کنجکاوی پرسید: سون، تو هم موتور داری؟!
سون نگاهی به کلاهش انداخت: آره، چطور؟؟
ییبو با هیجان گفت: واووو مدلش چیه؟؟
YOU ARE READING
Step father (Completed)
Fanfictionبا تو همه چی برام قشنگ تره... همه چی متفاوت تره... وقتی با توام دنیا رو جور دیگه ای میبینم... برام دیگه مهم نیست کجا باشم... چون بعد از اون اتفاقا تازه متوجه شدم عشق یعنی چی! عشق یعنی تو!!! پس تو هرجا بری...منم باهات میام! ای آن که آن چنان دوستت داش...