فصل اولجان: نمی خوای کیکتو با کس دیگه ای شریک بشی؟
ییبو به فکر فرو رفت: مثلا کی؟؟
جان شانه هایش را بالا انداخت: نمی دونم، گفتم شاید کسیو مدنظر داشته باشی.
ییبو نمی توانست منکر آن شود که مشتاق آن است تا آن را با سون هم شریک شود!
اما جان عمرا قبول می کرد!
جان که نمی دانست او و سون با هم صمیمی شده اند. پس ممکن بود این درخواست، جان را هم به شک بی اندازد. پس از آن منصرف شد.
ییبو سری به طرفین حرکت داد: نه...کسی نیست!
جان: باشه.
ییبو هم لبخندی روی لبانش نشاند.
جان: من دیگه می رم، به کارات برس.
ییبو: باشه...ممنون جان!
بعد از رفتن جان، گوشی اش را برداشت و پیامی به سون داد که اگر سرش شلوغ نیست تا با او تماس بگیرد.
کمی بعد جواب پیامش داده شد و ییبو تماس را برقرار کرد: سون! سرت شلوغ نیست؟؟
سون: نه نیست...خبری شده؟؟
ییبو: حدس بزن چی شده!!!
سون کمی مکث کرد: نمی دونم...تو بهم بگو.
ییبو: من سه روز دیگه می رم سر کار!!!
صدای هیجان زده ی سون شنیده شد: وای چه عااالی!!! تبریک می گم...پیش من یه جایزه داری!
ییبو: چی؟؟!!
سون: اگه بگم که اسمش جایزه نیست!
ییبو: ممنون ولی نیاز نیست، باور کن!
سون: دوست من داره می ره سرکار، بعد تو می گی نیاز نیست؟؟
ییبو: آره واقعا نیست...تازه، خواستم دعوتت کنم واسه یه روز عصرونه که با هم باشیم.
سون: به خاطر کارت؟
ییبو: آره و این که یه کمی هم حرف بزنیم.
سون: چرا که نه حتما! فقط نمی دونم این روزا می تونم وقت خالی پیدا کنم یا نه...آخه به خاطر قرارداد و این جور کارا سرمون خیلی شلوغ شده.
ییبو: اوهوم می دونم...جان امروز هم سرش شلوغ شده به خاطر همین قرارداد.
سون: بهت گفته؟
ییبو: راستش...نه!
سون نفسش را بیرون داد: جانه دیگه! چی کار می شه کرد! بزار تو حال خودش باشه!
ییبو: سه روز دیگه واسه ی تایید قرارداد شرکت میایین؟؟
سون: آره...تو هم اون جایی؟؟
ییبو: آره!
سون: چه عاالی! حتما سراغتو می گیرم!
ییبو: باشه! من فعلا برم به کارام برسم.
YOU ARE READING
Step father (Completed)
Fanfictionبا تو همه چی برام قشنگ تره... همه چی متفاوت تره... وقتی با توام دنیا رو جور دیگه ای میبینم... برام دیگه مهم نیست کجا باشم... چون بعد از اون اتفاقا تازه متوجه شدم عشق یعنی چی! عشق یعنی تو!!! پس تو هرجا بری...منم باهات میام! ای آن که آن چنان دوستت داش...