این قسمت یه موزیک داره...اگه دوست دارین کاملا در فضای داستان قرار بگیرید پیشنهاد می کنم این موزیک رو همزمان با خوندن این قسمت گوش کنید.
موسیقی در پیج اینستاگرام گذاشته شده است:
yizhan_fanfic_mirrorنام موزیک: i love you
از : Rauf & Faik
فصل دومدو شبانه روز با شب نخوابیدن های ییبو به پایان رسید.
می ترسید، هیجان زده بود و از طرفی هم خشمگین بود و نیازمند جوابی درست بود.
ولی آیا میتوانست نقشه اش را عملی کند؟؟
شارلوت او را تنها خواهد گذاشت؟
باید حتی اگر هم شده بود یک ساعت را برای خودش خالی می کرد تا بدون مزاحمت های آن دختر به کارش برسد.
سفرشان با هواپیمای شخصی دکتر بود.
بالاخره به راه افتادند.
ییبو از ابتدای پرواز، از شدت استرس و هیجان مدام پنجه ی پاهایش را به کف می کوبید.
شارلوت تصور می کرد که ییبو شاید به خاطر آن که با او به این سفر یک هفته ای آمده این قدر مضطرب است یا شاید هم از هواپیما وحشت دارد!
ییبو حتی یک کلمه هم با او صحبت نمی کرد و هنوز که هنوزه این شارلوت بود که مکالمات را شروع می کرد و ییبو بود که آن ها را به اتمام می رساند.
مدام آب می نوشید و از پنجره به بیرون زل می زد.
شارلوت هم ریز می خندید: ییبو؟ خیلی هیجان داری؟؟
ییبو کمی خودش را جمع و جور کرد و با جدیت جواب داد: نه، یعنی...از هواپیما یه کمی می ترسم.
«لعنت! اینم شد دروغ؟؟ »
اما شارلوت متوجه رودربایستی ییبو شده بود: اوهوم، اشکالی نداره عادت می کنی...این هواپیما خیلی مطمئنه.
ییبو همان طور که دست به سینه نشسته بود، با دستپاچگی نگاه گذرایی به دختر انداخت و سرش را تکان داد.
هم چنان آن چهره ی جدی و عبوسش را حفظ کرده بود تا مبادا به آن دختر اجازه بدهد که پایش را فراتر از حدش بگذارد.
YOU ARE READING
Step father (Completed)
Fanfictionبا تو همه چی برام قشنگ تره... همه چی متفاوت تره... وقتی با توام دنیا رو جور دیگه ای میبینم... برام دیگه مهم نیست کجا باشم... چون بعد از اون اتفاقا تازه متوجه شدم عشق یعنی چی! عشق یعنی تو!!! پس تو هرجا بری...منم باهات میام! ای آن که آن چنان دوستت داش...