استعفا از کار

500 139 90
                                    

فصل سوم

دوره های فشرده ی کلاس رزمی ییبو، به مدت پنج روز در هفته شروع شده بود.

او روز های شنبه و یکشنبه را تنها به استراحت و انجام کار های شرکت می پرداخت. از تغییر ایجاد شده در برنامه ی روزانه ی زندگی اش راضی به نظر می آمد و با قدرت ادامه می داد.
.
.

همانند دیگر روز های کاری، برای استراحت به اتاق جان آمده بود.

جان بعد از قطع تماس با خوش رویی همیشگی اش رو به ییبو گفت: خب خسته نباشی...امروز باز هم کلاس داری؟!

ییبو که با گوشی اش مشغول بود، جواب داد: آره... ببخشید اگه این یه هفته بدون من خونه رفتی.

جان که به صندلی مشکینِ چرمی اش تکیه داده بود با لبخند محوی گفت: عذر خواهی لازم نیست!...منم این مدت سرم شلوغ شده...چند تا جلسه ی مهم در پیش دارم که باید بهشون برسم...فکر کنم چند تا مذاکره هم در پیش داریم!

ییبو گوشی را کنار گذاشت و با لبخند جواب داد: موفق باشی!...لطفا دیگه به خودت استرس وارد نکن.

جان: حتما جناب وانگ!

بعد از اتمام ساعت کاری و خروج از آن جا به اتاق خودش بازگشت. پشت سیستم نشست که توجهش به سمت پیامی ناشناس در ایمیلش جلب شد.

متعجب و کنجکاو متن را با چشمانش خواند.

همان طور که به فکر فرو رفته بود با خودش زمزمه کرد: عجیبه...انتظار این جور چیزی رو نداشتم.

.
.

چندین روز با همان برنامه ی همیشگی گذشت.

تلفن زنگ خورد.

+ سلام سیستم اطلاع رسانی شرکت شیائو...بانگ هیتو صحبت می کنه...چطور میتونم کمکتون کنم؟!

_ روزتون بخیر من لین چانتو ، مدیر عامل شرکت سوبا هستم. می تونم با جناب شیائو صحبت کنم؟!

( شرکت سوبا رو که یادتون هست؟! )

+ متاسفم قربان...جناب شیائو در یک جلسه حضور
دارن...مایلید برای ایشون پیغام بزارید؟

_ بله...اگر ممکنه به ایشون بگید در اسرع وقت با من تماس بگیرن.

+حتما...ممکنه دوباره اسمتون رو بپرسم؟

____

دو مرد، با وقار تمام روبروی یکدیگر نشسته بودند و در مورد قرار ملاقاتِ دوبارشان با هم صحبت می کردند.

+ عالیه...قبول دارم که برای صحبت در این مورد به چندین جلسه ملاقات نیاز داریم.

جان: لطفا اجازه بدید فردا اولین ملاقات کاری رو داشته باشیم و بعد از اون کارمون رو شروع کنیم.

+ایده ی خوبیه...ممنون از وقتی که گذاشتید جناب شیائو جان...فردا می بینمتون.

دستش را به سمت جان دراز کرد و جان بعد از فشردن دست مرد، جواب داد: ممنونم که از هنگ کنگ تا پکن به این جا اومدید...فردا منتظرتون هستم!

Step father (Completed) Where stories live. Discover now