این شارلوت ولفگانگه😍😍
فصل دوم
روز ها و هفته ها میگذشت.
ییبو بعد از شنیدن خبر آن که قرار است برای تجدید قرارداد شرکت شیائو به چین بروند، زودتر درخواست داد که او هم همراه آن ها باشد و اعضا را همراهی کند.
دکتر ابتدا مخالفت کرد اما بعد از دو روز، خودش با ییبو تماس گرفت و موافقتش را اعلام کرد!
در همان روز، سون که متوجه این موضوع شده بود پیش ییبو رفت تا علت واقعی این تصمیم را از او بپرسد.
ناگفته نماند او حتی تمام مدتی را که ییبو با شارلوت در چین بود، برایش جاسوس گذاشت تا رفت و آمد هایش را کنترل کند. او از تک تک مکان هایی که آن دو دیدن کردند و با افرادی که معاشرت داشتند، با خبر شده بود!
اما الان دیر بود.
جای هیچ گونه ریسکی وجود نداشت. ییبو پیش دکتر خیلی محبوب بود؛ مخصوصا وقتی او با نوه اش، شارلوت وقت می گذراند. پس فقط وانمود کرد که از چیزی خبر ندارد.
حسش اصلا خوب نبود.
عکس هایی که از ییبو برایش فرستاده بودند، کاملا گواه آن بود که ییبو نه تنها نتوانسته نسبت به جان کینه یا ناراحتی ای داشته باشد، بلکه هنوز هم دیوانه وار دلش او را طلب می کند.
سون همان طور که با نفرت تمام با عکس های دریافتی نگاه می کرد، لب زد: بچه ی مزاحم...باید از زیر زبونش بکشم بیرون...نمی زارم بره، منصرفش می کنم.
با ییبو تماس گرفت و خبر داد که قصد دیدنش را دارد و چند دقیقه ی دیگر به آپارتمانش می رسد.
ییبو هم منتظر آمدن سون بود.
از خودش پرسید که چه کاری با او دارد؟
یعنی می خواست در مورد جلسه ی تجدید قرارداد از او سوال بپرسد؟
مسلما فهمیده بود که او هم در این جلسه حضور خواهد داشت؛ پس حتما می خواست علتش را بداند.
ییبو به هیچ عنوان نباید اجازه می داد سون از علت واقعی اش خبر دار شود.
بالاخره زنگ آیفون به صدا درآمد و خدمتکار درب را گشود.
YOU ARE READING
Step father (Completed)
Fanfictionبا تو همه چی برام قشنگ تره... همه چی متفاوت تره... وقتی با توام دنیا رو جور دیگه ای میبینم... برام دیگه مهم نیست کجا باشم... چون بعد از اون اتفاقا تازه متوجه شدم عشق یعنی چی! عشق یعنی تو!!! پس تو هرجا بری...منم باهات میام! ای آن که آن چنان دوستت داش...