بهای کار ۲

769 214 62
                                    

فصل اول

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فصل اول

جان: چی می خوای؟

سون: خب به یه ناهار دعوتم کن. خودم و خودت و ییبو!

جان به معنای واقعی جا خورد. فقط همین؟! مضحک و غیر قابل باور بود!

پیامی فرستاد: شوخی می کنی؟؟؟

سون: مگه من تاحالا باهات شوخی کردم؟؟

جان چند دقیقه به صفحه ی پیام زل زده بود. سون همچنان آنلاین منتظرش بود که چشمش به این جمله افتاد:

Jiang Sun is typing ....

(‌جیانگ سون در حال تایپ است...)

سون: خودتم می دونی که پول نمی‌خوام... همین کارو واسم انجام بده. چیز دیگه ای نمی خوام عزیزدلم. فقط می خوام ببینمت.

جان: باشه.

سون: ممنون. مراقب خودت باش. شبت بخیر❤️❤️

هنوز هم باورش نمی شد.

واقعا فقط همین مورد ساده؟!

وقت را تلف نکرد. از پیام هایش عکس گرفت و برای سهون فرستاد.

سهون بعد از خواندن دقیق پیام ها با جان تماس گرفت.

جان جواب داد: الو سهون؟؟...پیاما روی دیدی؟؟

سهون با شکاکیت فراوان لب زد: اوهوم!

جان: خب چی فکر می کنی؟؟

سهون نفس عمیقی کشید: خیلی آدم پیچیده و در عین حال باهوشیه. عجیبه، درخواستش خیلی سادس!

جان: همینم منو نگران کرده...نکنه چیزی زیر سرش باشه؟؟

سهون: نمی دونم...یعنی می شه به همین راحتی دست از سرت برداره و بگه هیچی ازت نمی خوام؟؟

جان با قاطعیت و نگرانی گفت: امکان نداره! نمی دونم چی می خواد...امیدوارم دیگه واقعا بعد از این درخواستش، اذیتم نکنه...گرچه بازم می دونم اصلا دست از سرم برنمی داره.

سهون: هواتو دارم، نگران نباش...فقط...خودمم نمی دونم، باید در موردش فکر کنم. تو هم برو استراحت کن.

جان: باشه...شب بخیر.

سهون: شب تو هم بخیر.

با کلافگی به موهایش چنگ می زد، مدام به این طرف و آن طرف قدم می زد و با خودش حرف می زد: چرا اذیتم می کنی؟؟...چی می خوای؟؟...فقط همین؟؟...مگه می شه؟؟!!...خدا لعنتت کنه!!!

Step father (Completed) Where stories live. Discover now