دوست دختر

654 179 57
                                    

عکس خوشگلیه، نه؟❤️❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


عکس خوشگلیه، نه؟❤️❤️

فصل دوم

پایان عقب گرد

سهون: اینارو بهت نگفتم!

جان با بهت به سهون نگاه می کرد. انگشت اشاره اش را سمت سهون گرفت و با حرصی خاص که از چشمانش قابل تشخیص بود، گفت: می دونستم....می دونستم داری بهم دروغ می گی!!!

سهون با ناچاری گفت: متاسفم جان...آخه...

جان با صدای بلند تری گفت: من می دونستم یه چیزیو ازم قایم می کنی...چرا زودتر بهم نگفتی؟؟ تو حال و اوضاع منو توی این مدت دیدی ولی بازم هیچی نمی گفتی؟؟ سهون؟؟!!

سهون: جااان متاسفم، شن اینو ازم خواست...همشو که برات تعریف کردم...هیچی رو هم سانسور نکردم...خودش گفت دیگه می تونم بهت بگم...اون..‌.

جان تک خنده ی عصبی ای کرد: اون فکر می کنه من احساساتیم؟؟ واااو ببین کی داره در مورد من نظر می ده!...من این نیم سال دارم می میرم و زنده می شم...از اون ور اون بیشعور به من می گه بخوای دور و بر ییبو بری می کشمش...از این ورم تو این مدت همه چیو ازم قایم کردی...

سهون: جااان بالاخره که فهمیدی...پیداش کردیم و حالشم خوبه...برش می گردونیم...

جان با عصبانیت گفت: چطور می خوای برش گردونی؟؟ مگه نشنیدی گفتم اون عوضیِ پست فطرت ییبو رو تهدید کرد؟؟ ییبو الان یه کشور دیگس...سون اونو زیر نظر داره...اون قدرتش از منم بیشتره...

سهون: سون نمی تونه جلوشو بگیره...اگه ییبو خودش نخواد!

جان با کلافگی غر زد: منظورت چیه؟؟

سهون: تا تجدید قرارداد شما با جگوار کمتر از سه ماه دیگه مونده...تموم افرادی که توی این پروژه نقش موثر و مفیدی دارن برای جلسه حاضر می شن...این جوری که شن فهمیده خیلی از عملکرد و ایده های ییبو توی این مدت راضی بودن...شک ندارم اونو هم با خودشون میارن...شما وارد سال دوم می شید...پس رابطه ی شما هم با اونا بهتر و نزدیک تر می شه...تقریبا دو شرکت یکی می شن...ولی امیدوارم تا قبل از جلسه ی تجدید قرارداد، بتونیم سونو گیر بندازیم.

جان با تردید فراوانی پرسید: اگه...اگه ییبو رو نیارن چی؟؟ اون که منصبِ خیلی مهمی نداره.

Step father (Completed) Where stories live. Discover now