عکس خوشگلیه، نه؟❤️❤️فصل دوم
پایان عقب گرد
سهون: اینارو بهت نگفتم!
جان با بهت به سهون نگاه می کرد. انگشت اشاره اش را سمت سهون گرفت و با حرصی خاص که از چشمانش قابل تشخیص بود، گفت: می دونستم....می دونستم داری بهم دروغ می گی!!!
سهون با ناچاری گفت: متاسفم جان...آخه...
جان با صدای بلند تری گفت: من می دونستم یه چیزیو ازم قایم می کنی...چرا زودتر بهم نگفتی؟؟ تو حال و اوضاع منو توی این مدت دیدی ولی بازم هیچی نمی گفتی؟؟ سهون؟؟!!
سهون: جااان متاسفم، شن اینو ازم خواست...همشو که برات تعریف کردم...هیچی رو هم سانسور نکردم...خودش گفت دیگه می تونم بهت بگم...اون...
جان تک خنده ی عصبی ای کرد: اون فکر می کنه من احساساتیم؟؟ واااو ببین کی داره در مورد من نظر می ده!...من این نیم سال دارم می میرم و زنده می شم...از اون ور اون بیشعور به من می گه بخوای دور و بر ییبو بری می کشمش...از این ورم تو این مدت همه چیو ازم قایم کردی...
سهون: جااان بالاخره که فهمیدی...پیداش کردیم و حالشم خوبه...برش می گردونیم...
جان با عصبانیت گفت: چطور می خوای برش گردونی؟؟ مگه نشنیدی گفتم اون عوضیِ پست فطرت ییبو رو تهدید کرد؟؟ ییبو الان یه کشور دیگس...سون اونو زیر نظر داره...اون قدرتش از منم بیشتره...
سهون: سون نمی تونه جلوشو بگیره...اگه ییبو خودش نخواد!
جان با کلافگی غر زد: منظورت چیه؟؟
سهون: تا تجدید قرارداد شما با جگوار کمتر از سه ماه دیگه مونده...تموم افرادی که توی این پروژه نقش موثر و مفیدی دارن برای جلسه حاضر می شن...این جوری که شن فهمیده خیلی از عملکرد و ایده های ییبو توی این مدت راضی بودن...شک ندارم اونو هم با خودشون میارن...شما وارد سال دوم می شید...پس رابطه ی شما هم با اونا بهتر و نزدیک تر می شه...تقریبا دو شرکت یکی می شن...ولی امیدوارم تا قبل از جلسه ی تجدید قرارداد، بتونیم سونو گیر بندازیم.
جان با تردید فراوانی پرسید: اگه...اگه ییبو رو نیارن چی؟؟ اون که منصبِ خیلی مهمی نداره.
YOU ARE READING
Step father (Completed)
Fanfictionبا تو همه چی برام قشنگ تره... همه چی متفاوت تره... وقتی با توام دنیا رو جور دیگه ای میبینم... برام دیگه مهم نیست کجا باشم... چون بعد از اون اتفاقا تازه متوجه شدم عشق یعنی چی! عشق یعنی تو!!! پس تو هرجا بری...منم باهات میام! ای آن که آن چنان دوستت داش...