گردش شبانه

817 210 61
                                    

فصل اول

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فصل اول

بعد از برگشتن به عمارت، هر کدام سمت اتاقشان رفتند تا کمی استراحت کنند و به کارهایشان برسند.

ییبو آزمون های تخصصی مربوطه را از سون دریافت کرده بود.

سعی می کرد بهترین جواب ها را پیدا کند و برایش ارسال کند.

بعد از اتمام آزمون، جواب ها را برایش ارسال کرد.

___

سون که با ییبو در حال تلفنی صحبت کردن بود، با تعجب به ایمیل ارسال شده از سمت ییبو نگاه می کرد: ببینم واقعا اینارو خودت تنهایی جواب دادی؟؟

ییبو: آره...چطور؟؟...اشتباه بودن؟؟

سون: اشتباه بودن؟! دیوونه شدی پسر؟؟ همشون درست بودن الی دو تاشون که برات جواب کاملشو نوشتم. می دونی این امتیازی که گرفتی از رده ی امتیازای برتره؟؟ خیلی کمتر کسی این جور رتبه ای گرفته!

ییبو: واقعا؟؟

سون: نه...خوب معلومه دیگه!!!

ییبو خنده ای کرد: خیلی خوشحال شدم!!!

سون: تو خیلی باهوشی...ادامه بده، مطمئنم جزؤ کسایی می شی که توی کارشون رودست ندارن!

ییبو کمی مکث کرد و لب زد: سون؟

سون: جونم؟

ییبو: به نظر تو...می شه کسی هم زمان توی دو تا شرکت مختلف اشتغال داشته باشه؟؟

سون: چرا نمی شه؟ تو جان رو ببین، منم ببین....دو تا شرکت متفاوت...یکی واسه موتور سیکلت یکی هم واسه ماشین. تا حالا مشکلی واسم پیش اومده؟؟

ییبو: خب...نه.

سون: دیدی؟!...این قدر بدبین نباش و فقط ادامه بده!

ییبو لبخند محوی روی لبانش نشاند: ممنون!

سون: قابل نداشت! امروز برنامت چطور پیش رفت؟ سنگین نبود که؟؟

ییبو: نه، هم کارامو تموم کردم و هم با جان بیرون رفتم!

سون: هوووم، که این طور...خوبه به خودت سخت نگیر...همیشه همه چیز طبق برنامه پیش نمی ره...باید به خودت استراحت هم بدی.

Step father (Completed) Where stories live. Discover now