فصل اولسون تلفنی با ییبو در حال صحبت بود: تا این جا که خوب پیش رفتی...فقط مطمئنی که حالت خوبه؟؟
ییبو واقعا گرفته بود اما سعی کرد بروز ندهد: آره...چطور؟
سون: صدات گرفته...مریض شدی؟
ییبو: نه...یعنی آره...فکر کنم واقعا مریض شدم.
سون: که این طور، چرا مراقب خودت نیستی؟؟ ببینم برنامت واست سنگینه؟؟ می خوای...
ییبو: نه نه اصلا...خوبم فقط...دلم می خواد زود برم سرکار.
سون: شازده عجله نکن...زمان مناسبش که برسه حتما می ری...بعد اون قدر کار می ریزه سرت که واسه یک دقیقه سر خاروندن به گریه میفتی!
ییبو با گرفتگی لب زد: اوهوم...آخه به جان گفتم...جان عصبانی شد.
سون: جان چرا باید عصبی بشه؟؟ اون که داره تورو واسه ی همین تربیت می کنه، غیر از اینه؟؟
ییبو: نه، یعنی...من یه چیزی گفتم که اون عصبی شد.
سون مشکوک پرسید: چی؟؟
ییبو: فکر نمیکردم این قدر حرفم روش تاثیر بدی بزاره. خیلی عصبی شد، سرم داد زد...وقتی عصبی می شه غیر قابل کنترل می شه.
سون: نمی خوای بگی که چی بهش گفتی؟
ییبو: گفتم می خوام کار کنم تا سر بارت نباشم. اونم یهو قاطی کرد.
سون با جدیت پرسید: چرا فکر می کنی سر بارشی؟؟ چیزی بهت گفته؟ کاری کرده؟
ییبو: نه نه اصلا، من منظورم چیز دیگه ای بود...می خواستم زحمتاشو جبران کنم و با کار کردنم خوشحالش کنم که بهم افتخار کنه.
سون پس از چند ثانیه مکث نسبتا طولانی، گفت: منظورتو بد گفتی...منم می بودم عصبی می شدم.
ییبو نق نق کنان گفت: حالا چی کار کنم؟؟
سون نفس عمیقی کشید: سعی کن منظورتو واضح بهش بگی...همینایی که برای من گفتی به خودش بگو. اگه قبول نکرد یه فکر دیگه می کنیم.
ییبو: اوهوم باشه. وقتی ازم عصبانی می شه نمی تونم تمرکز کنم و کارامو انجام بدم.
سون نفسش را بیرون داد: اشکال نداره، پیش میاد....برو اول عامل بهم خوردن حواستو برطرف کن، بعد برو سراغ بقیه ی کارات.
ییبو: باشه...بازم ممنون.
سون: واسه چی؟؟
ییبو: کمکم کردی!
سون خنده ای کرد: آهااا....اینم شد کمک آخه؟ بدو برو سر کارات، زووود!!!
ییبو خنده ی کوچکی کرد: باشه...فعلا عصر بخیر.
سون: عصر تو هم بخیر!
تلفن را قطع کرد.
دست به سینه در حالی که غرق در افکارش بود عرض اتاق را قدم می زد.
YOU ARE READING
Step father (Completed)
Fanfictionبا تو همه چی برام قشنگ تره... همه چی متفاوت تره... وقتی با توام دنیا رو جور دیگه ای میبینم... برام دیگه مهم نیست کجا باشم... چون بعد از اون اتفاقا تازه متوجه شدم عشق یعنی چی! عشق یعنی تو!!! پس تو هرجا بری...منم باهات میام! ای آن که آن چنان دوستت داش...