سلام به همه. پانیکا هستم
قبل از این رمان مینوشتم و الان فیک نوشتن رو شروع کردم. این اولین فیک منه و امیدوارم دوستش داشته باشید و با دادن ووت و نظر اولین بوک منو حمایت کنید.
عزیزان من اصلا دوست ندارم شرط ووت و کامنت بزارم و خوشحال میشم که اگر داستان رو دوست داشتید خودتون برای حمایت من انجامش بدین نه از سر اجبار.
نکته قابل توجه اینه که این فیک تا نیمه نوشته شده و تا حد امکان شما هیچ وقت قرار نیست از من بشنوید: امروز چپتر جدید اپ نمیشه چون به دلایلی ننوشتمش! همیشه سر وقت براتون آپ میکنم.
اگر وضعیت ووت و کامنت خوب باشه ممکنه به روز های آپ اضافه هم بشه.
برای داستان امیدوارم که صبوری کنید تا روی روال بی افته و از اولین چپتر ها داستان رو قضاوت نکنید!
حرف خاص دیگه ای نیست. شاد و سلامت باشید
پانیکا°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~°~
کنار پسر کوچکتر روی لبه سقف نشست و پاهاشو از لبه سقف شیروانی اون عمارت قدیمی آویزون کرد. با نگاهی به آسمون شب و ستاره هایی که به زیبایی میدرخشیدن پرسید:
_میدونی فرشته ها چطور تبدیل به شیطان میشن؟
پسر کوچکتر تکخندی زد و خون کنار لبش رو پاک کرد:
_مزخرف نگو، شیطان از ابتدا یه شیطان به دنیا میاد!فرشته ها شیطان نمیشن!
پسر بزرگتر لبخندی زد و نور ستاره دنباله داری رو دنبال کرد:
_چرا میشن، اونا اول شیفته سیاهی چشمای شیطان میشن، بعد زیبایی و شکوهش رو تحسین میکنن و بعد از اون عاشق اون حجم تراشیده شده از گناه و سیاهی میشن و خودشونو بهش تسلیم میکنن! در نهایت وقتی به خودشون میان که اثر عشق بازی غرق در ناپاکی و گناه شیطان روی تنشونه و بالهای سفید رنگشون آروم آروم به سیاهی بالاتر از سیاهی شب بدل میشه!
پسر کوچکتر با ناامیدی خندید:
_تو دیوونه ای!
نگاهشو از آسمون گرفت و به نیم رخ پسر خیره شد:
_آه، باور نمیکنی؟!
با دست به گردن و صورت خونیش اشاره کرد:
_واقعا نتیجه عشق بازی من و شیطان رو نمیبینی؟
...
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...