#چپتر_85
عنوان چپتر: من نمیخوام بازی کنم!
با صدای گریه های ضعیف و آشنا دختر بچه ای که توی گوش هاش پخش میشد پلک باز کرد.
درد شدید شقیقه هاش و سرگیجه عمیقش دیدش رو تار کرده بود.
ناله دردمندی از بین لباش بیرون پرید و صدای گریه های دختر بچه با صدای سوت زجر آور توی گوش هاش مخلوط شد.
چندین بار پلک زد و با درد شدید توی گردنش سر بلند کرد.
تاریکی محض مکانی که داخلش بود رو پوشونده بود
هیچ حدسی نداشت که کجاست، حس نم و رطوبت و یکی هم بوی کلر؟
میتونست برق ضعیف چیزی رو مقابلش ببینه.
چندین بار دیگه پلک زد تا چشم هاش به تاریکی عادت کنه و بلاخره تونست جسم مقابلش رو به سختی ببینه.
یه قفس فلزی درست مثل قفس پرنده اما خیلی بزرگ تر!
درحدی که یه آدم بالغ میتونست داخلش بایسته!
بنظر میرسید منشأ صدای گریه هم همون نقطه بود، گریه ای آشنا به آشنایی صدای دخترش!
ناخواسته زمزمه کرد:_جـ...جنی؟
صداش اگرچه که آروم بود اما سکوت این مکان نا آشنا و اکو شدن صداش توی محیط باعث شد دخترش متوجه صداش بشه و متقابلا با بغض و تردید صدا بزنه:
_بابا؟!
صدای دختر بچه هم به طرز عجیبی اکو شد.
جین با وحشت تلاش کرد از جا بلند بشه. تلاش احمقانهای بود!
با دست و پاهایی که محکم به صندلی فلزی بسته شده بودن و حتی طناب هایی که دوست کمر و سینه اش بسته شده بود هیچ کاری نمیتونست بکنه!
لب باز کرد تا حال دخترش رو بپرسه اما دختر بچه زودتر عمل کرد و با ترس دست هاشو دور میله های قفس پیچید و با گریه گفت:_من میترسم بابا!
میترسم!جین لعنتی زیر لب فرستاد و تلاش کرد برای آروم کردن دخترش چیزی بگه:
_چیزی...چیزی نیست جنی!
ما...ما فقط داریم بازی میکنیم دخترم خیلی خب؟جنی با ترس بی توجه نسبت به اینکه پدرش حتی اونو نمیبینه سری به دو طرف تکون داد نالید:
_نمیخوام! من نمیخوام بازی کنم.
میترسم!با بغض پلک هاشو به هم فشرد و با درموندگی لب باز کرد:
_جنی عزیزم گوش بده...
دختر بچه همچنان بلند بلند گریه میکرد و جین ناخواسته صداش رو بالا تر برد:
_گوش کن جنی!
دختر بچه با ترس هق هق هاشو بین دستاش خفه کرد و جین درحالی که تلاش میکرد صداش نلرزه لب باز کرد:
_ما چاره ای نداریم عزیزم! باید...باید بازی کنیم.
بهت قول میدم که اگر ما این...این بازی رو ببریم بهت یه جایزه خوب میدم!
همون ست باربی که دوست داشتی هوم؟هیچی جز هق هق های ضعیف جنی به گوش نرسید و جین اینو به نشونه رضایت دخترش برداشت کرد.
نفس عمیقی کشید تا بغضش نشکنه و بعد دوباره لب باز کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...