#چپتر_42
عنوان چپتر: "قانون جانشین"
دست هاشو پشت کمرش گره زد و پشت در ایستاد.
نگاهش با کلافگی به زیر پاش دوخته شد و لبهاشو با عذاب وجدان به هم فشرد.
به این فکر میکرد که پدر خودش باعث تمام اینها بوده و عصبی تر میشد.
آرزو میکرد که میتونست به گذشته برگرده و نذاره مادرش از پدرش جدا بشه.
یا چند سال بعد جلوی پدرشو بگیره که هیچ وقت به اون شرکت برای کار نره!
یا حتی بعد ها انقدر با کاترینا به عنوان مادر ناتنیش بد رفتاری میکرد که مجبور میشدن جدا بشن!
اگه حتی یکی از این اتفاقا افتاده بود کاترینا هیچ وقت پدرش رو نمیدید، از پدر جیمین جدا نمیشد، با پدر اون ازدواج نمیکرد و جیمین تبدیل به یه طعمه نمیشد!
با خسته شدن پاهاش همونجا پشت در نشست و گوشش رو به در نزدیک کرد.
سالها قبل هم همین کارو میکرد، وقتی پدرش جیمین کتک خورده رو توی زیر زمین زندانی میکرد اون مثل الان پشت در زیر زمین مینشست و به صدای نفس ها و گریه های برادرش گوش میداد.
هرگز فکر نمیکرد یه روزی دوباره این خاطره رو به یاد بیاره
تهیونگ فکر میکرد جیمین هرگز دیگه قرار نیست مثل گذشته آسیب ببینه چون اون تبدیل به فرد مهمی شده اما اینطور نشده بود!
وقتی تبدیل به روبی شده بود بازهم آسیب دیده بود!
حتی وقتی الان فرزند خونی پدرخوانده یه مافیا بزرگ بود بازهم آسیب دیده بود!
پس چه زمانی دیگه آسیب نمیدید؟_تهیونگ؟
سر بلند کرد و به جاشا نگاه کرد. مرد با خوشرویی لبخند زد:
_چرا اینجا نشستی؟
دوباره سرشو پایین انداخت و با اخم لب زد:
_میخوام پیش جیمین باشم!
مرد آروم سر تکون داد:
_پس بیا بریم پیشش
آروم از جا بلند شد و جاشا در رو باز کرد. از پشت مرد سر کشید تا داخل رو ببینه.
جاشا عقب کشید و با اشاره ای به خدمتکار های پشت سرش همه رو داخل فرستاد و اونها به سرعت مشغول جمع کردن اتاق شدن.
جلوی پاشون خیلی زود از خرده شیشه ها پاک میشد و تهیونگ بی مکث به سمت جیمین که گوشه اتاق خودش رو در آغوش گرفته بود رفت.
جلوش زانو زد و بی هیچ حرفی فقط خم شد و اونو محکم در آغوش کشید.
دقایق طولانی همونطور موندن. انقدر طولانی که کل اتاق به شکل اولش در اومد و خدمتکار ها بعد از آماده کردن میز غذا برای جیمین اتاق رو ترک کردن.
به آرومی کمر پسر کوچکتر رو نوازش کرد و با خودش بلندش کرد.
صندلی بیرون کشید و جیمین رو روش نشوند.
پسر کوچکتر تمام مدت ساکت بود.
و سکوتش تلخ بود، درد داشت...سرد بود!
آروم لب باز کرد:_رنگت پریده، یه چیزی بخور
جیمین مدت طولانی بهش خیره موند و بعد آروم مثل یه ربات حرف گوش کن مشغول خوردن شد.
تهیونگ رویه صندلی مقابلش نشست و تماشاش کرد جیمین تکه ای از مرغ سوخاری مقابلش جدا کرد و به سمت دهنش برد و تهیونگ همون موقع لب باز کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...