#چپتر_110
عنوان چپتر: "اون مرده"
با نگاه محتاطی به اطراف گوشی رو بیشتر به گوشش فشرد:
_حالم اصلا خوب نیست!
ازم میخوای چیکار کنم؟
بعد از بلایی که سرم اورد حتی نمیتونم درست راه برمدختر قرمز پوش بی توجهی نشون داد:
_برام مهم نیست، مونده روی زمین بخزی و بری پیشش باید این کارو بکنی!
من باید بفهمم برنامه جدیدش چیهبدون اینکه به پسر فرصت بده که حرف دیگه ای بزنه تماس رو قطع کرد.
آهی کشید و گوشی رو از گوشش فاصله داد.
درحالی که از جا بلند میشد اونو خاموش کرد و با قدم هایی شل و ول لنگ زنان به سمت کمد لباسش رفت و گوشی رو بین لباس ها جا داد.
لعنتی زیر لب به جیمین و جونگکوک فرستاد و با سختی راه خروج از اتاق رو در پیش گرفت.
درحالی که لباشو از درد به دندون گرفته بود به سمت اتاق جیمین قدم برداشت.
مواجه شدن با اتاق خالی ناله اش رو در آورد.
حالا باید چه غلطی میکرد؟~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
با خستگی گردنش رو به چپ و راست خم کرد و با باز شدن درهای آسانسور به بیرون قدم برداشت.
ساعت ها کار توی ساختمون محفل حسابی خسته و کلافه اش کرده بود.
دید که کسی از پشت ماشینی بیرون پرید و به سمتش هجوم آورد اما حتی به ده قدمی تهیونگ هم نرسیده بود که توسط دونفر از گارد محافظ هاش مهار شد و اجباراً روی زمین زانو زد.
برای لحظه ای به اون فرد خیره شد و با دیدن صورت زخمی و کبود بکهیون با بهت قدم هاشو به جلو برداشت و همزمان با دست اشاره کوتاهی زد تا افرادش پسر رو رها کنن.
بکهیون با درد سعی کرد از جا بلند بشه و تهیونگ با ملایمت مقابلش ایستاد و با گرفتن بازوش کمکش کرد
به آرومی زمزمه کرد:_جیمین اگر بفهمه اینجا بودی برات بد میشه، برگرد خونه ات بک.
بکهیون با پوزخند سردی گفت:
_خونه؟ کدوم خونه تهیونگ؟!
خونه مون نابود شد؛ خاکستر شد!تهیونگ با نگرانی محوی که توی صورتش هم مشهود بود پرسید:
_چیشده؟
پسر کوچکتر آروم توضیح داد:
_خبر اخراج شدنمون از مافیا مثل بمب ترکید!
همه فهمیدن که دیگه پشتوانه ای نداریم و هرکسی که ازمون کینه به دل داشت بهمون حمله کرد.
خونه مونو آتیش زدن تهیونگ به سختی فرار کردیم و چانیول...چانیول به شدت آسیب دیده.
توی یه هتل ارزون و درب و داغون توی پایین شهر پنهان شدیم و حتی جرعت نمیکنم ببرمش بیمارستان!ابرو های تهیونگ با هر حرف بکهیون بیشتر به هم نزدیک میشد و بعد از پایان حرف هاش طی یک نتیجه گیری چند ثانیه ای و کاملا احساسی گفت:
_از این به بعد من...ازتون محافظت میکنم!
بکهیون با بغض سری به نشونه تشکر تکون داد و تهیونگ با گذاشتن دستش پشت کمر پسر کوچکتر اونو به سمت ماشینش راهنمایی کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...