chapter 7: the show

1.4K 296 79
                                    

#چپتر_7
عنوان چپتر: «نمایش»

"پاریس، ساختمان محفل، هشت جولای، ساعت پنج عصر"

نامجون در اتاق رو باز کرد و وارد شد. مستقیم به سمت حمام رفت و دوش گرفت تا تمام خون باقی مونده روی بدنش از بین بره. مطمئنا نمی‌خواست جیمین احساس نا امنی کنه پس سریع لباس کاملی پوشید. دقایقی تو اتاق بی هدف قدم زد. دو دکمه بالایی پیراهن رو باز کرد و با جمع کردن پرده جلوی تخت، لبش نشست. جیمین هنوز به هوش نیومده بود و نامجون تازه داشت عمق ماجرا رو درک میکرد! چه توضیحی باید بهش میداد؟ چجوری قانعش میکرد تا با احساسات نامجون و از همه مهم تر خلافکار بودنش کنار بیاد. سوای از اون، اصلا ممکن بود عشق نامجون رو قبول کنه؟ تو تمام این سال ها جیمین مثل یه استریت رفتار کرده بود و هیچ وقت احساسات خاصی به نامجون نشون نداده بود حالا ممکن بود بیخیال گرایش واقعیش بشه و زندگی با نامجونو انتخاب کنه؟

_نه!

با صدای جیغ مانند جیمین از جا پرید و به سمتش چرخید. پسر کوچکتر با نفس نفس تو جاش نشسته بود و وحشت زده به جلوش خیره بود. نامجون میتونست عرق سرد روی پیشونیش رو ببینه! از سمت دیگه تخت به سمتش رفت و بازوشو لمس کرد:

_جیمین کابوس دیدی، چیـ...

پسر کوچکتر وحشت زده زیر دستش کوبید و درحالی که خودشو ازش دور میکرد بازم جیغ کشید:

_نه، نه بهم دست نزن!

جیمین میترسید، توی کابوسش کالاهان رو دیده بود! نامجون دستاشو تسلیم وار بالا گرفت:

_ باشه... منم نامجون. آروم باش!

جیمین گیج و ترسیده نگاهش کرد. هنوز نفس میزد و به خودش نیومده بود. نامجون با یاد آوری آخرین کتاب روانشناسی که از سر بیکاری خونده بود آروم پرسید:

_میخوای بریم پارک ونسن؟

جیمین اروم تر نگاهش کرد. از نظر نامجون این کار داشت جواب میداد! اگه میدونست کتابهای روانشناسی انقدر میتونن تاثیر گزار باشن تعداد بیشتری ازشونو میخوند. دستاشو آروم پایین اورد:

_تو هرم عشق به یکی از ستونها تکیه بدیم و از سابین گلای صورتی و آبی بگیریم. هوم؟ نظرت چیه؟

پسر کوچکتر چونه اش لرزید و اشک به سرعت به چشماش نیش زد و درحالی که تند خودشو از روی تخت به سمت نامجون میکشید نالید:

_نامجونا!

جیمین تقریبا به لب تخت رسیده بود که نامجون به سرعت خم شد و بغلش کرد:

_جانم عشق من؟ من اینجام از هیچی نترس!

نامجون به خودش اومد و سکوت کرد. امیدوار بود که جیمین به لفظ«عشق من» واکنش نشون نده، شاید حتی متوجهش هم نشده بود! جیمین صورتشو تو گردن نامجون پنهان کرد و درحالی که با صدای بلند گریه میکرد یقه پیراهن نامجونو از پشت تو مشتاش فشرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now