#چپتر_3
عنوان چپتر: "شروع دردسر""پاریس، منطقه هجده، مولن روژ، هفت جولای، ساعت نه و نیم شب"
فشار انگشتای نامجون دور مچ دستش انقدر زیاد شده بود که مطمئن بود جاش کبود میشه. با فشار دنبالش کشیده میشد و حتی فرصت نمیکرد خودشو از برخورد با مردم نجات بده. لبشو گاز گرفت و سعی کرد خودشو جمع و جور کنه. لغزش شراب روی گردنش کم کم به کمر و سینش میرسید و بوی تندش آزارش میداد. محکم به مردمِ مست برخورد میکرد. تا همین الان هم به زور خودشو سر پا نگه داشته بود. شونش از برخورد با مردم درد گرفته بود، با درد نالید:
_نامجونا!
دست دیگشو به انگشتای حلقه شده نامجون دور مچش رسوند و سعی کرد انگشتاشو باز کنه تا فشار از روی دستش برداشته بشه:
_ولم کن... نامی!
نامجون از کلاب بیرون کشیدش، مردم با تعجب نگاهشون میکردن. نا امید از آزاد کردن مچ دستش، تند تر قدم برداشت که حداقل دنبالش کشیده نشه اما متاسفانه در حالت عادی هم دوتا قدم جیمین، یک قدم نامجون بود؛ چه برسه به حالا که عصبی و کلافه بود! دستشو دور بازوی نامجون انداخت و تقریبا داد کشید:
_داری اذیتم میکنی!
نامجون یکدفعه جوری سر جاش ایستاد که پسر کوچکتر محکم از پشت به کمرش برخورد کرد و آخ درد ناکی کشید. نامجون مچ دستشو که بی حس شده بود رها کرد و عصبی به سمتش چرخید. انقدر عصبی بود که تعادل رفتارش از دستش خارج شده بود. بازوهای جیمینو گرفت و با یه قدم بلند اونو محکم به دیوار کنار مغازه ای که نزدیکش بودن، کوبید. پسر کوچکتر برای لحظه ای نفسش از شدت برخورد ناگهانی گرفت و آخ دردناکی از بین لبهاش خارج شد. حتی نمیدونست تا الان چند باز از شدت درد آخ گفته! با حرص تو چشمای پسر کوچکتر خیره شد و غرید:
_دارم اذیتت میکنم؟!
حلقه انگشتاش دور بازوش محکم تر شد، تو مرز جنون بود:
_آره جیمین؟ من دارم اذیتت میکنم؟
با بغض نالید:
_نامی...
خشم توی تک تک سلول های بدنش میلولید. اون صحنه هارو به یاد می آورد و دیوونه تر میشد، با خشم تو صورت جیمین غرید:
_اون عوضی اذیتت نمیکرد؟ وقتی داشت با بی شرمی تمام لمست میکرد اذیت نمیشدی جیمین؟!
بغض کرده لب زد:
_اذیت میشدم.
_پس باید پسش میزدی لعنتی. باید میزدی تو صورتش. چرا مثل دختر بچه های بی دستو پا نشستی تا لمست کنه هان؟!
کف دستاشو به سینه اش چسبوند و بی هدف سعی کرد به عقب هولش بده:
_من اون شغلو میخواستم!
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...