#چپتر_107
عنوان چپتر: "تو عوض شدی"
بعد از نفس عمیقی دست بلند کرد و زنگ رو فشرد.
و کمتر از چند ثانیه بعد چهره نگران روما میون چهار چوب در قرار گرفت.
پیش از اینکه دختر لب باز کنه تا چیزی بپرسه ورونیکا با دیدن پانیکا در آستانه در با جیغی هیجان زده به سمتش دوید:_پاپا!
به سرعت خودشو به سمت بغل پانیکا پرت کرد و اون بی مکث خم شد و دخترش رو در آغوش کشید.
بیتوجه به درد قفسه سینه اش بوسه ای روی موهای طلایی رنگ ورونیکا نشوند و وارد خونه شد.
روما در حالی که در رو پشت سرشون میبست هشدار داد:_ورونیکا مریضه خیلی نزدیکش نشو.
پسر به آرومی با تکون سر تایید کرد و دخترک رو زمین گذاشت.
در این لحظه بدنش توانایی مقابله با بیماری رو نداشت پس باید محتاط تر میبود:_برادرت کجاست؟
_اون مدرسه است، من چون مریض بودم مرخصی گرفتم
پانیکا لبخند زد و سر دخترش رو نوازش کرد:
_چند دقیقه مارو تنها میزاری دخترم؟
ورونیکا با مکث سر تکون داد و با قدم های سریع به سمت پله ها رفت و وارد اتاقش شد.
پانیکا سر چرخوند و به روما خیره شد و به آرومی لب باز کرد:_چهره نگرانت بهم میگه که خیلی چیزا رو میدونی!
_همه چیزو میدونم.
روما گفت و با چهره ای غمزده و نگران به چشم هاش خیره موند:
_جیمین مدام بهمون سر میزد و چند روز پیش بهم گفت که. چرا نمیای..
با تلخی سکوت کرد و پانیکا به آرومی سر تکون داد:
_پس حاشیه نمیرم، از این به بعد کمتر به اینجا رفت و آمد میکنم، میخوام بچه ها کم کم به نبود من عادت کنن تا وقتی که دیگه واقعا نباشم پذیرش این ماجرا براشون خیلی سخت نباشه.
میخوام توهم از نظر ذهنی امادشون کنی پس...روما با بغض دستش رو بالا گرفت تا نشون بده دیگه نمیخواد بشنوه و بعد با قدم های بلند به آشپزخونه پناه برد.
پسر با کلافگی دستی بین موهای سفید رنگش کشید و دخترش رو صدا زد تا باهاش وقت بگذرونه.
نمیخواست حتی دقیقه ای برای بودن کنار بچه هاش رو از دست بده.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آیان کت بلندش رو براش نگه داشت و اون درحالی که میپوشیدش گفت:
_تهیونگ یسری فرم از پاریس فرستاده، تکمیلشون کن و به نیابت از من امضا بزن و براش ببر.
_بله پدرخوانده
جیمین درحالی که انگشتر نشان رو دست میکرد ادامه داد:
_وقتی رسیدی پاریس به کارهای کارخونه هم رسیدگی کن چند وقته کسی سراغش نرفته.
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...