#چپتر_145
عنوان چپتر: "همه چیز ممکنه"
درحالی که با استرس یقه کت مخمل قرمز رنگش رو مرتب میکرد لبخند ظاهری به لب نشوند تا کسی متوجه آشفته بازار درونش نشه.
امشب و توی این مراسم میخواست همه چیز رو اعلام کنه و بارها و بارها تا به این لحظه و حتی خود همین لحظه هم تمام حرف هاشو توی ذهن مرور میکرد!
مجری روی سن ایستاده بود و از یک بازیگر پیشکسوت برای اعلام برنده و اهدای جایزه دعوت میکرد که به روی سن بیاد.
صدها دوربین، صدها خبرنگار، هزاران فن، صدها بازیگر و... سخت بود که خودشو مقابل این چشم ها کنترل کنه.
جونگکوک نامحسوس دست جیمین رو که کنار پاش روی کاناپه دونفره چرم بود گرفت و فشرد و خیره به رو به رو به آرومی با نگرانی زمزمه کرد:_داری میلرزی!
واقعا داشت میلرزید؟
پلکاشو به هم فشرد و همزمان با نفس عمیقی متقابلا دست جونگکوک رو بین انگشت های سرد شده اش محکم فشرد.
بدون انکار ترسیده بود.
بدجوری ترسیده بود، از تیتر های جنجالی و کامنت های هیت و واکنش فن ها!
حالا کاملا درک میکرد که چرا نامجون و جین لحظه آخر پشیمون شدن.
الان جوری ترسیده و نگران بود که میتونست همین لحظه بزنه زیر همه چیز و هیچ کاری نکنه.
لرزش تنش به اندازه ای زیاد شده بود که جونگکوک نتونه تحمل کنه.
بلاخره که قرار بود اعلامش کنن و سر تیتر اخبار بشن پس چه فرقی داشت یک ساعت عقب و جلو؟!
سر جاش چرخید و بی توجه به اتفاق های اطرافشون تن جیمینو جلو کشید و اونو به آغوش خودش فشرد.
برای لحظه ای صدای جیغ و داد هیجان زده فن ها بالا رفت و این یعنی از همین الان همه چیز شروع میشد!
از همین الان اسمشون میرفت جزو ترند ها و عکس و فیلم این آغوش مثل پخش شدن یک قطره خون توی آب، به سرعت توی اینترنت پخش میشد!
صورت جیمینو به سینه اش فشرد و حامیانه کمر پسر بزرگتر رو از بالا تا پایین نوازش کرد و زمزمه کرد:_داری مثل گنجشک سرما زده میلرزی عشق من!
اگه این موضوع انقدر اذیتت میکنه... بیا انجامش ندیمجیمین با لرز به پشت کت پسر کوچکتر چنگ زد و جونگکوک ادامه داد:
_هیچ چیز و هیچ کس تو این دنیا و حتی صدها دنیای دیگه برای من مهم تر از تو نیست!
میفهمی منظورم چیه ماه من؟_و بلاخره لحظه ای که منتظرش بودید!
صدای بلند و هیجان زده مجری توی گوش هاش پیچید و باعث شد با نگرانی و لرز از آغوش جونگکوک فاصله بگیره.
مجری ادامه داد:_اعلام برنده بهترین کاپل سال!
جونگکوک بی توجه به مجری و نگاه پر تردید جیمین که به سمت سن برگشته بود با آرامش پرسید:
_بهم بگو همه چیزِ من، میخوای اعلامش کنیم یا نه؟
جیمین نگاه دو دو زنش رو به سمت جونگکوک برگردوند.
پسر کوچکتر با اطمینان و آرامش خاطر نگاهش میکرد و به آرومی روی دست هاشو با انگشت شست نوازش میکرد.
بغض کرده به جونگکوک خیره موند.
مجری درحال اعلام نامزد ها بود و جیمین لب گزید و پلک روی هم گذاشت.
میترسید، نگران بود، تردید داشت اما...اما عقب نمیکشید!
حالا که تا اینجا اومده بود دیگه عقب نمیکشید.
پلک باز کرد و نگاهشو به سمت جونگکوک برگردوند، پسر کوچکتر به آرومی سر کج کرد و جمله همیشگیشونو به زبون اورد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...