#چپتر_28عنوان چپتر: "پنجمین عقرب"
بغض کرده خواست از کوچه خارج بشه که بازوش از پشت توی دست پسر بزرگتر گیر افتاد.
بی هیچ مقاومتی ایستاد. پسر بزرگتر با همون نفرتی که توی صداش موج میزد گفت:_از رفتار خوبم جلوی بقیه سو استفاده نکن بیون بکهیون!
لبهاشو روهم فشرد و حرفی نزد. به این تهدید ها توی خلوت عادت داشت!
عادت کرده بود که جونگکوک توی تنهایی هیچ ارزشی براش قائل نباشه.
پسر بزرگتر ادامه داد:_دفعه بعد که اینجا ببینمت، بدون توجه به هرچیزی تمام گلوله های اسلحه مو حرومت میکنم.
جونگکوک بازوشو رها کرد و بهش پشت کرد، پسر کوچکتر چرخید و درحالی که به پشت پسر بزرگتر نگاه میکرد با ناراحتی لب زد:
_ما اینجوری نبودیم کوکی!
کمتر از یک دقیقه زمان برد تا جونگکوک به سمتش بچرخه و با چنگ زدن گلوش اونو محکم به دیوار کنارش بکوبه.
آخ دردناکی از بین لبهاش بیرون اومد و دست هاش برای جدا کردن دست کوک از گردنش بالا اومد و روی مچ دست جونگکوک نشست.
جونگکوک خیره به چشم های غمگین بکهیون فشار دستش دور گلوش رو بیشتر کرد و غرید:_هرگز دوباره منو به اون اسم صدا نکن!
توجهی به نفس های نصفه و نیمه پسر کوچکتر نداشت، با خشم ادامه داد:
_اینجوری نبودیم؟ چرا از خودت نمیپرسی ما چرا اینجوری شدیم؟! مقصرش کی بود بک؟
بکهیون نفس کم آورده بود! گلوش زیر فشار دست کوک درحال له شدن بود اما بازم نمیخواست به دست جونگکوک چنگ بزنه و زخمیش کنه.
احمق بود؛ شاید چیزی تا مرگش به دست جونگکوک نمونده بود اما هنوزم برای اون نگران بود!
تنها چیزی که از بین لب هاش بیرون اومد ناله ای دردناک و تیکه تیکه با اسم کوک بود:_کو...کوک...
پسر بزرگتر نگاهشو از اون چشم های غمزده و ملتمس گرفت و عقب کشید، اهمیت نداشت که چقدر عصبی و حتی ناراحته، جونگکوک نمیخواست اونو بکشه!
بکهیون با سرفه های شدید روی زمین زانو زد و سعی کرد به خودش مسلط بشه. جونگکوک بی توجه به سرفه های پسر کوچکتر روی سر پنجه هاش نشست و تو صورت پسر کوچکتر خم شد:_این چیزی که الان هستیم، مقصرش تویی بک!
بکهیون سر بلند کرد و نگاهش کرد. جونگکوک سر کج کرد و با لبخند ادامه داد:
_زمانی که با تمام وجودم تورو تو آغوشم گرفته بودم...
لبخندش رو جمع کرد و با همون نفرت به بکهیون نگاه کرد:
_دقیقا تو همون زمان، تو از پشت بهم خنجر زدی!
حقیقت همین بود!
جونگکوک از تمام وجودش برای بکهیون مایه گذاشته بود اما در نهایت هیچ چیزی جز خیانت به دست نیاورده بود!
از جا بلند شد و بی توجه به چشم های اشکی بکهیون گفت:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...