#چپتر_99
عنوان چپتر: "مرگ برای همه"
آیان کت رو براش نگه داشت و اون به آرومی پوشیدش.
دکمه های پیراهن مشکی رنگش تا زیر سینه باز بود و پانسمان زخم های تازه و زخم قدیمی روی سینه اش رو به رخ میکشید.
نگاهش سرد و تاریک بود، درست مثل روز اولی که بعد از پنج سال از اون جنگل پا بیرون گذاشت و به عنوان پدرخوانده به اون مجلس رفت.
آیان چرخید و مقابلش زانو زد، خنجر های همیشگی پسر رو توی نیم بوت هاش فرو برد و بعد به آرومی دستش رو بالا گرفت و منتظر به جیمین نگاه کرد.
پسر کوچکتر دستش رو توی دست آیان گذاشت و اون مثل همیشه انگشتر نشان رو به دست پسر انداخت.
یاقوت کبود انگشتر برق میزد و نگاه جیمین بهش خیره موند.
این انگشتر و این مقام و لقب هیچ وقت واقعا به اون قدرت نداد!
فقط اونو بیشتر از قبل بازیچه کرد.
آیان تو سکوت از جا بلند شد و به پسر احترام گذاشت:_همه چیز برای حضور شما امادست پدرخوانده.
جیمین تو سکوت چرخید و عقب گرد کرد.
آنجل رو از روی تخت برداشت و اجازه داد مار آزادانه خودشو دور گردنش بندازه.
بی هیچ عجله ای اتاق رو ترک کرد و پله هارو پایین رفت.
سیوانگ بهش احترام گذاشت و اطلاع داد:_معاون دیشب به مسکو برگشتن.
جیمین بدون اینکه راه رفتن رو متوقف کنه دستور داد:
_حواست بهش باشه تا از این ماجرا خبر دار نشه!
نمیخوام توی کارم دخالت کنهسیوانگ اطاعت کرد و جیمین همراه با آیان خونه رو به سمت مقصد جدیدی ترک کرد.
........................
پسر بزرگتر با احترام در ماشین رو براش باز کرد و اون با مکث از ماشین پیاده شد و با قدم های اهسته جلو رفت.
آسمون گرفته بود و ابرهای تیره اجازه ی عبور نور خورشید رو نمیدادن، سنگ های کوچیک با نسیم آرومی که میوزید تکون میخوردن و صحنه ی نمایش اصلی درست روبروی جیمین بود!
میتونست نُه نفری که به ترتیب با فاصله ی مشخص پشت به پرتگاه به صندلی بسته شده بودند رو ببینه، چشم و دهانشون با پارچه ی مشکی رنگی بسته شده بود و هرازگاهی با تکون و تقلا های شدید خاک روی زمین رو به هوا میبردن.
به آرومی جلو رفت و از صندلی پانیکا گذشت، بنظر میرسید که پسر از تقلای های طولانی خسته شده چون اروم نشسته بود و فقط با طناب دور مچش بازی میکرد، خوشحال بود که ایان از پارچه ی سفید برای اون استفاده کرده و البته ماسکش رو فراموش نکرده!
جلوتر رفت و پشت صندلی جونگکوک مکثی کرد، معشوقه ی بیصبرش همونطور که انتظار داشت با خشونت خودش و تکون میداد، میتونست متوجه چند تا از تهدید هاش از پشت پارچه بشه.
عقب رفت و سه قدمی دره ایستاد و مدتی در سکوت به فضای بی انتهاش خیره شد.
با نفس عمیقی چرخید و با اشاره دستش دونه به دونه پارچه ها توسط آیان از چشم های هر نه نفر باز شد.
بی عجله دوباره از بین صندلی ها عبور کرد و روبروشون ایستاد و با نگاهی بی حس، بهت پانیکا و جونگکوک رو با شناختن اون تماشا کرد.
بنظر میرسید همه بعد از دیدن اون توی هاله ای از شک فرو رفته و دست از تلاش برای رهایی از شر طناب هایی که اونا رو به صندلی های فلزی بسته بود برداشته بودن.
قدمی به جلو برداشت و درحالی که چهره همشون رو از نظر میگزروند لب باز کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...