#چپتر_47
عنوان چپتر: "کینیوا"
خبر حمله پلیس به عمارت نامجون خیلی سریع بین تمام افراد دیمنس چرخید.
چه افراد خرده پا چه افراد مهم!
همه توی وحشت از نابودی دیمنس فرو رفته بودن و نبود نامجون همه چیز رو بدتر میکرد.
هر کس تلاش میکرد به افرادی که میشناسه خبر این اتفاق رو بده و یونگی هم از این قاعده مستثنا نبود.
توی هر دو دستش دو گوشی درحال زنگ زدن بود یکی به جیهوپ و دیگری به جونگکوک.
میدونست که هیچ کدوم اونا توی پاریس نیستن اما بازم میترسید و نگران بود!
لوهان بعد از بحث نچندان خوشایند چند روز پیششون خیلی سرد تر از همیشه باهاش رفتار میکرد اما هنوزم کنارش بود و ترکش نکرده بود. حتی الان هم جلو اومد و یکی از گوشی هارو گرفت تا برای کمک به یونگی تماس گرفتن با جونگکوک رو به عهده بگیره.
با کلافگی پیشونیش رو فشرد و زیر لب غر زد:_بردار دیگه!
بلاخره بعد از یه انتظار طولانی مدت جیهوپ گوشیش رو جواب داد:
_چه خبره یون؟
یونگی به سرعت جواب داد:
_چرا گوشی کوفتیتو برنمیداری؟ میدونی چقدر زنگ زدم؟
جیهوپ متعجب از شنیدن صدای عصبی و کلافه یونگی گوشه ای خلوت از عمارت ایستاد:
_موضوع چیه؟
پسر بزرگتر با نگرانی شروع به توضیح دادن کرد:
_دیشب پلیس ناگهانی به عمارت نامجون حمله کرد. حکم بازداشتاش رو داشتن اما نامجون اونجا نبوده. هیچ کدوم از خدمتکارا و بادیگاردام نبودن انگار زودتر خبر حمله رو داشته.
پسر کوچکتر با نگرانی به اطرافش نگاه چرخوند و صداشو پایین تر برد:
_چه بلایی سر دیمنس میاد؟
یونگی نگاهشو به سمت لوهان که درحال صحبت با جونگکوک بود چرخوند و جواب داد:
_مینهو( بابای نامجون) افراد مورد اعتماد رو دور هم جمع کرده و خودش عهدهدار ریاست دیمنس شده تا نامجون پیدا بشه.
بنظر نمیاد بخوان دیمنس رو مختل کنن فقط قراره چند وقتی فعالیتش رو به حداقل برسونن و از دید پلیس پنهان بشن تا آبا از آسیاب بیافتهجیهوپ به بکهیون که با کنجکاوی جلو می اومد با دست اشاره کرد صحبتی نکنه و خودش ادامه داد:
_من حواسمو جمع میکنم نگرانم نباش، الآنم باید برم.
یونگی لحظه ای لب گزید و بعد بی تردید حرفی که میخواست بگه به زبون آورد:
_مواظب خودت باش، دوستت دارم!
در اتاق پشت سرش محکم به هم کوبیده شد و سخت نبود حدس اینکه لوهان جملات اخرش رو شنیده.
پسر کوچکتر درحالیکه لبخند ناخواسته روی لباشو جمع میکرد آروم زمزمه کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...