chapter 116:I love you

731 158 186
                                    

#چپتر_116

عنوان چپتر: " عاشقتم"

چند دقیقه ای میشد که از خواب بیدار شده بود اما هنوزم همون‌طور زل زده بود به سقف بالای سرش.
صدای نفس های پانیکا رو کنار خودش میشنید اما اصلا دلش نمی‌خواست سر بچرخونه و به پسر کوچکتر نگاه کنه.
دلش نمی‌خواست گردنش دوباره به سوزش بی افته. همین الان هم میتونست وضعیت وخیم زخمش رو حس کنه.
اما با اینحال از دست جونگکوک ناراحت نبود بلکه حتی اونو بخشیده بود.

_برادر

پانیکا به محض دیدن پلک های باز جیمین با لحن خواب آلودی صداش کرد و سر بلند کرد و با همون چشم های پف کرده از خواب پرسید:

_حالت خوبه؟

جیمین آروم نگاهش رو توی صورت پسر کوچکتر چرخوند و لب باز کرد:

_خوبم، میتونی برام مورفین بیاری؟

پسر کوچکتر درحالی که به نشونه تایید سر تکون میداد از جا بلند شد و تخت رو ترک کرد.
همون لحظه در باز شد و تهیونگ وارد شد.
با نگاهی به جیمین جلو رفت و بی هیچ حرفی مچ لوئیس رو گرفت و اونو دنبال خودش کشید.
پسر کوچکتر با گیجی پرسید:

_چیکار میکنی؟
جیمین مورفین میخواد؛ حتما خیلی درد داره!

تهیونگ بی توجهی نشون داد و پسرو تا بیرون اتاق دنبال خودش کشید.
پسر کوچکتر تقلا کرد تا مچش رو از حصار انگشت های تهیونگ بیرون بکشه:

_با تو دارم حرف میزنم ته.
دستمو ول کن!

پسر بزرگتر ایستاد و بدون اینکه دستش رو رها کنه چرخید و به صورتش خیره شد:

_اگه نمی‌خوای تا خونه روی شونم ببرمت خودت بی سر و صدا دنبالم بیا!

بدون اینکه فرصت بیشتری به پسر بده دوباره اونو پشت سر خودش توی پله ها کشید و با تکون کوتاه سرش برای جونگکوک پانیکای اخمو رو دنبال خودش وارد آسانسور کرد تا کمی تنهایی برای جونگکوک و برادرش درست کنه.
پانیکا با غر غر لب باز کرد:

_متوجهی که همین الان برادرمو با یه هیولا که تعادلی روی رفتارش نداره تنها گذاشتی؟

_اونا باهم توی رابطه ان لوئیس، هیولایی درکار نیست!
فقط اونا یه زوج هستن که یسری مشکلات کوچیک باهم دارن و باید دوتایی حلش کنن.

تهیونگ درحالی که بی هدف به اعداد نمایشگر آسانسور خیره شده بود گفت و باعث شد پسر کوچکتر با چشم هایی ریز شده و لحنی پر خشونت به نیم رخ تهیونگ خیره بشه و تقریبا به‌غره:

_کوچیک؟
اصلا یه نگاه به زخم گردنش کردی تهیونگ؟ میتونی درد بخیه هایی که از شدت کشیدگی پوست گردنشو پاره کردن تصور کنی؟

تهیونگ بلاخره سر چرخوند به صورت غمگین و عصبی پسر کوچکتر نگاه کرد و پانیکا با ناراحتی ادامه داد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora