#چپتر_56
عنوان چپتر: "من دیدمش"
اسلحه رو روی پایه اش چرخوند و نفس عمیقی کشید.
هدفش رو روی فردی که جونگکوک باهاش درگیر بود قفل کرد و بعد توی کمتر از یک دم و بازدم کوتاه مرد به جنازه تبدیل شده بود.
ایناگاوا همچنان با خشم و ترس فریاد میکشید و لبخندی رضایتمند روی لبهای پسر کوچکتر نشسته بود.
چشمش رو به دوربین متصل به اسلحه نزدیک کرد و هدف رو روی ایناگاوا قفل کرد.
مرد مدام حرکت میکرد و تهیونگ رو هم با خودش میکشید و میشد گفت تهیونگ رو سپر بلای خودش کرده.
زاویه اش برای شلیک خوب نبود پس بیخیال اسلحه تک تیر انداز شد و وارد بالکن خونه شد از روی بالکن خودش رو به سقف رسوند و بعد با یه دورخیز حساب شده به روی سقف خونه روبه رویی پرید جاشو تنظیم کرد و زانو زد. کلتش رو به زانوش تکیه داد و هدف گرفت.
جونگکوک ایستاده بود و خیره بهش نگاه میکرد.
وقتی برای تلف کردن واسه اون نداشت!
بدون اینکه اجازه بده نگاه خیره جونگکوک حواسش رو پرت کنه به اسلحه زاویه داد و شلیک کرد.
گلوله مستقیما شقیقه مرد رو شکافت و اونو به کام مرگ فرستاد.
به جنازه خونی خیره شد و پوزخند زد، هیچ کس از شر خشم اون در امان نمیموند!
هیچ کس اجازه نداشت اونقدری به خودش جرعت بده که نزدیک اطرافیانش بشه، بهشون آسیب بزنه و با خودش فکر کنه که قراره روشنی صبح فردا رو ببینه، البته روشنی صبح فردا که هیچ بلکه بهشون اجازه نمیداد حتی به دم و بازدم بعدیشون برسن!
تهیونگ با نفس نفس روی زانو هاش زمین خورد و ووبین کسی بود که دوید و حمایتگرانه بدن لرزونش رو در آغوش گرفت.
نگاه تیزش رو از جنازه ایناگاوا جدا کرد و پوزخند رضایتمند روی لباشو به آرومی از بین برد و کلت رو به آویز چرم متصل به کمرش برگردوند و ایستاد.
نگاه خیره جونگکوک همچنان بهش دوخته شده بود اما ناگهان پسر بزرگتر شروع به دویدن به سمت اون کرد و سخت نبود فهمیدن قصدش!
پسر کوچکتر به سرعت شروع به دویدن کرد نباید دست جونگکوک بهش میرسید!
از روی سقف خونه تو کوچه کناری پرید. با فاصله چند ثانیه صدای پریدن جونگکوک هم اومد و این یعنی که خیلی نزدیک بود!
خونه های اینجا اونقدری پیچ در پیچ نبودن تا بتونه ازشون برای رد گم کنی استفاده کنه.
لعنتی زیر لب فرستاد و دوباره خودش رو به سقف یه خونه رسوند.
دستشو توی جیبش فرو برد و مشتی از پودر سفید داخلش رو بیرون کشید. روی سقف یه خونه شیروانی پرید همون لحظه دست جونگکوک بهش رسید. البته به خودش نه بلکه به گره پارچه ای که دور صورتش بسته بود!
بدون مکث چرخید و پودر سفید رو تو صورت جونگکوک پاشید.
کوک به سرعت پلک زد تا دیدش از بین نره.
با وجود سوزش چشم هاش دستش رو از پارچه جدا نکرد و همین باعث شد تا پسر کوچکتر ناچارا به سرعت پارچه رو از دور صورتش جدا کنه و شروع به دویدن کنه.
جونگکوک با نگاهی تار به مسیر رفتنش خیره شد و درحالی که چشم های سوزناکش رو با پشت دست میمالید لعنتی فرستاد با نفس نفس همونجا زانو زد و پلک هاشو بهم فشرد.
امکان نداشت که چشم هاش اشتباه دیده باشن!
اون چشم های عسلی مایل به قهوه ای، موهای نرم و ابریشمی بلوند، اندام ظریف و لبهایی که با نگاهی تار دیده بودشون مطمئنا متعلق به جیمین بودن!
به محض اینکه دیدش بهتر شد بلند شد و سعی کرد دنبالش بگرده اما دیر شده بود پسر کوچکتر دیگه دیده نمیشد!
پارچه مشکی رو تو مشت فشرد و با نا امیدی از سقف خونه پایین پرید.
چرا جیمین ازش فرار کرده بود؟
قدم های نا امیدش با کندی برداشته میشدن و صورتش به وضوح ناراحت بود.
پسر مشکی پوش با کمک آیینه رفتن جونگکوک رو دنبال کرد و بعد همونجا درحالی که با خستگی به دیوار تکیه داده بود روی زمین نشست.
موهاشو با دست پشت گوشش زد و دم عمیقی از هوا گرفت.
هنوز وقت این نبود که توی عموم ظاهر بشه و جونگکوک هم جزوی از همون «عموم» به حساب می اومد!
باید تا زمان مناسبش صبر میکرد و زمان مناسبش مسلما الان نبود!
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...