#چپتر_63عنوان چپتر: "بهم قول بده"
دست هاشو خشک کرد و موهاشو بالا داد، نگاه رضایتمندی به خونه که حالا تمیز و مرتب شده بود انداخت و آه آسوده ای کشید.
خوب بود که تا قبل از رسیدن جیمین کارهاشون تموم کرده بود
با صدای زنگ در نگاهی به ساعت انداخت، دقیقا راس یک ساعت!
لبخند محوی روی لبش نشست و به سمت در رفت، در رو باز کرد و همراه با دستی که به کمر زده بود پرسید:_پشت در خونم خیمه زدی بودی آقای پارک؟
پسر بزرگتر جواب داد:
_اگه بیست دقیقه توی ماشین منتظر موندن خیمه زدن محسوب میشه پس اره خیمه زدم!
پانیکا کنار رفت تا جیمین وارد شه و همزمان گفت:
_خب چرا نیومدی تو؟
جیمین درحالی که پلاستیک های توی دستش رو روی اپن آشپزخونه میذاشت جواب داد:
_خودت گفتی یک ساعت دیگه بیام، منم صبر کردم تا زمانش برسه.
پسر کوچکتر جلو رفت تا نگاهی به محتوا پلاستیک ها بندازه.
بستنی هایی که مسلما برای همین لحظه خریده شده بودن در آورد و نگاهی به جیمین انداخت.
پسر بزرگتر درحالی که کتش رو در می آورد وارد اتاق شد تا لباس راحتی برای پوشیدن برداره.
پانیکا به جا به جایی وسایل مشغول شد.
دو شیشه شراب قرمز و سفید توی آخرین پلاستیک باعث شد ابرو بالا بندازه.
پس جیمین طی این پنج سال الکلی هم شده بود؟
درحال جا دادن شیشه ها توی کابینت مخصوصشون بود که جیمین صداش کرد:_پانیکا
در کابینت رو بست و به سمت اتاق قدم برداشت و تو آستانه در ایستاد:
_چی شده؟
جیمین که تا الان با بالاتنه برهنه پشت بهش ایستاده بود چرخید و غر زد:
_لباسای عجیب و غریبت اندازم نمیشن!
و پانیکا...اون خشک شده بود!
رد سه زخم بزرگ روی سینه جیمین بهت زده اش کرده بود و حالا با دهنی نیمه باز و چشم های گرد شده بهش زل زده بود.
جیمین با دیدن حالت شوک زده پسر کوچکتر از همون فاصله دستی تکون داد تا حواسش رو سر جاش بیاره:_هی، خوبی؟
پسر کوچکتر سری به دو طرف تکون داد و به جلو قدم برداشت.
جلوی جیمین ایستاد و از نزدیک نگاهش کرد، دستش با تردید بالا اومد و خیلی آروم رد برجسته زخم رو نوازش کرد:_خدای من!
نگاهشو بالا کشید و به چشم های جیمین خیره شد:
_ایـ...این...حتما خیلی درد داشته مگه نه؟
پسر بزرگتر بعد از مکث کوتاهی با لبخندی امیدوار کننده کف دستش رو روی دست پانیکا که به سینه اش چسبیده بود گذاشت و اطمینان دهنده فشرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...