#چپتر_133
عنوان چپتر" نبودی"
با وجود باکسرش، گره کمربند حوله تن پوش سفید رنگ رو به دور کمرش محکم تر کرد و با نگاهی به جیمینِ به خواب رفته روی تخت با خستگی قدم هاشو به سمت در اتاق کشید.
احساس گرسنگی میکرد و حدس میزد این ساعت از شب خدمتکار ها خواب باشن پس شخصا دنبال غذا رفت.
درحال پایین رفتن از پله ها بود که نگاهش به تهیونگ برخورد کرد.
پسر بزرگتر تو سکوت وسط سالن خالی و نیمه تاریک ایستاده بود و متقابلا به پانیکا خیره شده بود.
سر تا پاش غرق در خون بود و نگاهش ناخوانا.
پانیکا با قدم های کند شده باقی مونده پله هارو پایین رفت و به آرومی مقابل تهیونگ ایستاد.
نگاهش رو روی خون های خشک شده به صورت تهیونگ چرخوند و پسر بزرگتر آروم زمزمه کرد:_متاسفم...بابت همه چیز متاسفم لوئیس
پسر کوچکتر پلک بست و با مکث آروم گفت:
_منم متاسفم تهیونگ...
پلک باز کرد و نگاه سرد شده اش رو تا چشم های تهیونگ بالا کشید و ادامه داد:
_متاسفم که با خودم فکر میکردم انتخابت هستم!
تو نشون دادی که نبودم؛ پس ازت ممنونم چون حالا... راحت تر ازت دل کندم!تهیونگ با عجله به بازوهاش چنگ زد و اونو جلوتر کشید:
_نه، نه لوئیس...این کارو باهام نکن باشه؟
یه فرصت دیگه بهم بده لو...لطفا!صورتش رو به صورت پسر کوچکتر نزدیک کرد بلکه با یه بوسه بتونه اونو آروم نگه داره اما پسر کوچکتر خشمگین تر شد و با فشار محکمی به قفسه سینه تهیونگ اونو به عقب هول داد و با نگاهی پر تاسف بهش خیره شد:
_منو احمق فرض نکن تهیونگ!
بس کن!
بازی کردن با منو بس کن!با نفسی تند به موهای نم دار و بلندش چنگ انداخت و قدم دیگه ای به عقب برداشت و با دلخوری که ترکیبی از خشم داشت ادامه داد:
_حتی یک لحظه ام مکث نکردی
حتی یک لحظه تهیونگ!
هرچی دلت خواست بهم گفتی و رفتی_متاسفم...
تهیونگ ضعیف و پشیمون زمزمه کرد و پانیکا با حرص بیشتر موهای خودش رو کشید:
_نیستی!
تو ثابت کردی که حتی ذره ای بهم اعتماد نداری.
من برای تو قابل اعتماد تر بودم یا اون دختره حرومزاده؟
چرا باید حامله بودن اونو باور میکردی و حرف منو نه؟!پسر بزرگتر قدم جبرانی به جلو برداشت و دست بلند کرد تا جلوی پسر رو بگیره تا بیشتر از این موهای خودشو نکشه و همزمان لب باز کرد:
_بس کن!
اما پانیکا با عجله دستشو از موهاش جدا و جلوی تهیونگ گرفت و چند قدم به عقب برداشت و هشدار دهنده غرید:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...