#چپتر_76
#عنوان چپتر: "سیگار"
درحالی که پشت سر پانیکا قدم برمیداشت پرسید:
_این جلسه برای چیه؟
پسر سفید پوش بدون اینکه بایسته جواب داد:
_یکی از محموله های مهم ما به گشت های ناگهانی مرزی برخورده و توقیف شده.
این یه ضرر بزرگه که باید به سرعت مدیریت بشه و از اونجایی که پدرخوانده حضور نداره من و تو باید به این موضوع رسیدگی کنیم.پسر بزرگتر با استرس نگاهش رو پایین انداخت و گفت:
_اما من آماده نیستم!
هنوز چیز زیادی از جاشا یاد نگرفتم!پانیکا نفس عمیقی کشید و ایستاد، به سمت تهیونگ چرخید و به پسر نگاه کرد:
_بهم نگاه کن!
تهیونگ بعد از چند ثانیه سر بلند کرد و به چشم های آبی رنگ پسر کوچکتر خیره شد.
پانیکا لب باز کرد و توضیح داد:_مهم ترین عنصر توی مدیریت مافیا تجربه است تهیونگ!
این ماجرا شبیه یه حل مسئله ریاضی نیست که تو انتظار داشته باشی فرمولش رو یادت بدن و تو هربار از همون فرمول استفاده کنی!
این شبیه رانندگی کردنه، تو یاد میگیری که گاز و ترمز کدوم پداله و بعد از اون تصمیم با خودته که کجا باید گاز بدی و کجا ترمز بگیری!تهیونگ با کلافگی موهاش رو با دست بالا داد و نگاهش رو از پانیکا گرفت:
_اگه خراب کنم چی؟ اگه اشتباه کنم و اونا فکر کنن برای این کار مناسب نیستم، اگه باعث سر افکندگی جیمین بشم، اونوقت چی؟!
پسر کوچکتر به آرومی دست بلند کرد و با گرفتن چونه تهیونگ سرش رو به سمت خودش چرخوند.
مستقیما به چشم های نگران پسر بزرگتر زل زد و با همون لحن آروم همیشگی گفت:_اهمیتی نداره که اونا چی فکر میکنن تهیونگ.
مهم اینه که جیمین تورو برای این کار مناسب دیده!دستش رو از چونه پسر برداشت و به لبه های کت مشکی رنگش رسوند و درحالی که اونو صاف میکرد ادامه داد:
_حالا یه نفس عمیق بکش، سینه ات رو سپر کن و به خودت باور داشته باش.
تهیونگ بی هیچ مخالفتی تمام کارهایی که پانیکا گفته بود دونه به دونه انجام داد و پانیکا دوباره راهش رو از سر گرفت و به سمت اتاق جلسات رفت.
در توسط یکی از خدمه باز شد و هر دو وارد شدن.
افراد حاضر در اتاق بلند شدن و احترام هماهنگی گذاشتن و بعد با حرکت دست پانیکا مجددا سر جاشون نشستن.
تهیونگ درحالی که سعی میکرد اثری از استرس توی وجودش رو نشون نده پشت سر پانیکا قدم برداشت و با اشاره کوتاه پسر کوچکتر روی صندلی کنارش نشست.
پانیکا هم صندلی راس میز رو انتخاب کرد و نشست.
نگاهش رو خیلی کوتاه توی جمع دوازده نفرشون چرخوند و وقتی نگاه خیره و سوالی همه به تهیونگ رو دید پا روی پا انداخت و لب باز کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...