#چپتر_54
#عنوان چپتر: "یاکوزا"
با صدای زنگ ساعت چشم باز کرد و بلند شد.
موهاش رو با دست بهم ریخت و دوش سریعی گرفت.
درحالیکه حوله رو روی موهاش میکشید تا خشکشون کنه از اتاقش بیرون رفت و دنبال تهیونگ گشت:_ته؟
میخواست خبر رفتنش رو به تهیونگ بده اما اونو حتی توی اتاقش هم پیدا نکرد. بنظر میرسید تهیونگ امروز زودتر از همیشه خونه رو ترک کرده.
حوله خیس رو گوشه ای انداخت تا خشک بشه و با نهایت سرعت صبحانه خورد. پروازش به سمت کره طبق گفته جاشا ساعت نه بود و این یعنی دو ساعت وقت داشت تا وسایل مورد نیازش رو جمع کنه و خودش رو به فرودگاه برسونه.
چمدونش رو از زیر تخت بیرون کشید و اونو روی تخت باز کرد.
مطمئن نبود که پرواز خصوصیه یا عمومی برای همین هیچ چیز مشکوکی توی چمدونش نذاشت و فقط لباس و اکسسوری هاشو برداشت، محض احتیاط نشان دیمنس رو هم بین لباس هاش پنهان کرد.
کوله مشکیش رو برداشت و لپ تاپ، آیپد و هدست هاشو توش جا داد.
تیشرت مشکی و شلوار جین آبی پوشید.
موهاش رو شونه کرد و بدون حالت خاصی روی پیشونیش رها کرد.
ماسک مشکی هم ضمیمه اش کرد و با برداشتن چمدونش از خونه بیرون زد.
تو ماشین نشست و مستقیم به سمت فرودگاه روند.
ماشین رو تو پارکینگ فرودگاه پارک کرد و درحالی که وارد میشد به جاشا زنگ زد:_من رسیدم به فرودگاه باید کجا برم؟
_ گیت هفت هماهنگ شده. تورو میرسونه به پرواز شخصی گروه.
درحالی که با نگاهش دنبال گیت شماره هفت میگشت تایید کرد و تماس رو قطع کرد.
به همون سمت قدم برداشت و مشغول تایید شد.
مراحل خیلی زود طی شد و یه نگهبان راه رو بهش نشون داد.
پله های جت رو بالا رفت و دنبال شماره صندلیش گشت.
افراد گروهش با دیدنش بهش احترام میذاشتن و از سر راهش کنار میرفتن.
بلاخره توی جلویی ترین قسمت صندلیش رو پیدا کرد و وقتی به اونجا رسید با دیدن تهیونگ چشم هاش گرد شد:_تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ بیشتر روی صندلی لم داد:
_جاشا گفته باهات بیام به این ماموریت.
جونگکوک با نارضایتی سری به دو طرف تکون داد:
_تو هنوز آماده نیستی، هنوز خیلی چیزا هست که یاد نگرفتی و این ماموریت بیش از اندازه خطرناکه تهیونگ!
پسر کوچکتر با بی تفاوتی شونه بالا انداخت:
_یکساله زیر دست تو دارم همه چیزو یاد میگیرم. چیزی مونده که ندونم؟
جونگکوک با کلافگی خودش رو روی صندلیش که دقیقا صندلی کنار تهیونگ بود انداخت:
_البته که هست. تو تجربه یه مبارزه میدانی رو نداری هیچ میدونی میتونه تا چه حد خطرناک باشه؟
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...