#چپتر_132
عنوان چپتر: " دروغ"
*پنج روز بعد*
تهیونگ امروز صبح بعد از بهبود زخم های کمرش از منطقه ممنوعه خارج شده بود و جیمین تو این پنج روز هرکاری که دلش خواسته بود با ناتالیا کرده بود.
بند بند انگشت هاش تا مچ دستش رو قطع کرده بود، موهاش رو سوزونده بود و مچ هر دو پاش رو شکسته بود!
حالا ام دوباره مثل روند این پنج روز توی این اتاق متعفن و خونی پا گذاشته بود تا آتیش دلش رو خاموش تر کنه.
امکان نداشت به ناتالیا یه مرگ راحت هدیه بده!
سیگارش رو بین لباش جا داد و به سمت تک مبل مشکی رنگ چرمی وسط اتاق رفت و نشست.
دخترک بی هوش و رو به مرگ به دیوار مقابلش زنجیر شده بود اما جیمین اجازه نمیداد بمیره. هر بار تا پای مرگ میبردش و بعد برش میگردوند.
با خونسردی فندک طلایی رو زیر سیگارش گرفت و روشنش کرد و عمیق کام گرفت.
خطاب به آیان که دوباره با خوب شدن دستش کنار جیمین بود کوتاه دستور داد:_بیدارش کن
پسر بزرگتر به سرعت اطاعت کرد.
لگن فلزی اب سرد رو برداشت و با شدت به صورت و بدن برهنه و خونی دخترک پاشید.
ناتالیا با «هین» وحشت زده ای پلک باز کرد و جیمین پا روی پا انداخت به دخترک خیره شد:_امشب دستاتو تا آرنج تیکه تیکه میکنم!
نظرت چیه هوم؟با لبخند کجی سیگارو از بین لباش برداشت و دود رو بیرون داد.
آیان که دیگه عادت کرده بود به همراه سه نفر دیگه از نگهبان ها به سمت ناتالیا حجوم بردن و اونو از زنجیر های دیوار جدا کردن و روی زمین سیمانی خوابوندنش و دست و پاهاش رو به حلقه های فرو رفته توی زمین وصل کردن.
جیمین بعد از کام دیگه ای از سیگار از جا بلند شد و به دسته چوبی تبر تیز و بزرگ کنار مبل چنگ زد و با قرار دادن اون رویِ شونه اش قدم هاشو جلو کشید.
دخترک مدام تقلا میکرد و جیغ میکشید و جیمین احساس آرامش میکرد!
با لذت نیشخند زد و بین پاهای باز ناتالیا ایستاد و سر خم کرد تا صورتش و پوست سوخته سرش رو بهتر ببینه:_آه...چقدر بهت میاد ناتالیا کای!
دسته تبر رو با هر دو دست گرفت و با شدت بالا برد اما پیش از اینکه اونو روی ساعد دست چپ دختر فرود بیاره صدای محکم تهیونگ طنین انداز اتاق کوچیک و سرد شد:
_صبر کن!
جیمین با کلافگی تبر رو آروم پایین آورد و مقابل خودش روی زمین مثل یه عصا ستون کرد و بهش تکیه زد.
خیره به چهره پر امید ناتالیا بدون اینکه به سمت تهیونگ بچرخه لباشو از هم فاصله داد تا سیگار زمین بی افته و بعد گفت:_چی میخوای تهیونگ؟
پسر بزرگتر جلو اومد و کنار پهلوی ناتالیا رو به جیمین ایستاد و به چهره کلافه اش خیره شد:
_بچه...
سمرت با تکخند تمسخر آمیزی تکیه اش رو از دسته چوبی تبر گرفت و خصمانه به چهره تهیونگ خیره شد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...