chapter 138: moulin rouge

641 149 116
                                    

#چپتر_138

عنوان چپتر: " مولن روژ "

*دو هفته بعد*

گلاس تازه پر شده اش رو به آرومی به لب هاش نزدیک کرد و کمی از ویسکی مرغوبش رو نوشید.
پس از سالها دوباره پا به این کاباره گذاشته بود.
همه چیز هنوز مثل گذشته بود، همه چیز به جز اون!
جیمینی که سالها پیش با استرس پا به این بار گذاشته بود و از نگاه خیره کارکنان عذاب کشیده بود بدون اینکه بدونه چرا هدف نگاهشون شده، با این جیمینی که امشب با گردنی افراشته پا به اینجا گذاشته بود و حتی توجهی ام به نگاه هاشون نداده بود تفاوت زیادی وجود داشت.
سالها پیش نگاه ها به سمتش کشیده شده بود چون برای همه اون معشوقه پونیارد بود؛ همه، بجز خودش!
و حالا نگاه ها به سمتش اومده بود چون اون پدرخوانده مافیا روسیه و فرانسه بود!
پانیکا بدون اینکه به شامپاین توی جامش لب بزنه با دیدن صورت غرق در فکر جیمین آروم پرسید:

_موضوع چیه؟

نگاه از میز گرفت و  درحالی که گلاسش رو روی میز میذاشت گفت:

_دارم خود گذشته ام رو با حالم مقایسه میکنم، از خودم میپرسم که چرا پا به اینجا گذاشتم تا تک تک اون خاطرات برام مرور بشه؟
هدفم چیه؟!
اینکه خودمو عذاب بدم یا... خداحافظی کنم؟!

نگاهش رو بی هدف توی بار چرخوند و ادامه داد:

_حالا به هر چیزی که میخواستم رسیدم لوئیس.
هرکاری که دلم میخواست کردم، دیگه چیزی نمونده که بخوام!

نگاهش جایی وسط بار به بکهیون که جلوی دختر و پسر پیش خدمتی ایستاده بود و دوستانه صحبت می‌کرد دوخته شد و ادامه داد:

_دیگه چیزی نمونده که این مقام و این انگشتر بتونه به من بده.
پس وقتشه که...رهاش کنم!

دید که چانیول هم به بکهیون پیوست و صمیمانه با اون دختر و پسر دست داد.
پانیکا با آرامش اسمش رو زمزمه کرد:

_جیمین...

پسر بزرگتر بلاخره نگاه از صحنه مقابلش گرفت و سر چرخوند و به پانیکا خیره شد.
صورتش مهربون اما کمی نگران بنظر می‌رسید.
لبخندی به لب نشوند تا پسر کوچکتر رو نترسونه و ادامه داد:

_این مقام از اولم حق من و تو نبود لوئیس؛
وقتشه که اونو به صاحب واقعیش پس بدیم!

نگاهش رو برای لحظه ای کوتاه به سمت بکهیون چرخوند و دوباره به چهره لوئیس خیره شد و لبخند شیرینی به لب آورد:

_میخوام خودمو از این زنجیری که به دست و پام پیچیده رها کنم و آزادانه با تو و بچه هامون وقت بگذرونم!

پسر کوچکتر متقابلا لبخند زد.
دست دراز کرد و آروم دست های برادرش رو گرفت و روش رو که هنوزم با باند پانسمان شده بود نوازش کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang