#چپتر_125
عنوان چپتر: "نامه"
چند دقیقه بود که لب تخت نشسته بود و اینطور این نامه رو مقابل خودش با هر دو دست نگه داشته بود و فقط خیره نگاهش میکرد.
به خودش قول داده بود تا زمانی که انتقام نگرفته این نامه رو باز نکنه و حالا وقتش بود!
حالا که انتقام از دست دادن نامجونو با کشتن جونگکوک گرفته بود میتونست با خیال راحت این نامه رو بخونه.
با مکث نامه رو باز کرد و بعد از نفس عمیقی نگاهشو به نوشته های نامه داد:«_سلام به دوست قدیمی و عشق جدیدم.
راستشو بخوای نمیدونم باید چی بگم.
ساعت ها فکر کردم تا به نتیجه برسم اما کاملا مورد قبولم نشد ولی به هر حال از هیچی بهتره!
میخوام از گذشته شروع کنم. متاسفم که هیچ وقت متوجه طرز نگاهت نشدم...خب شایدم شدم اما انکارش کردم.
ببخشید که با پر رویی تمام جلوت از علاقه ام به جیمین گفتم و تو فقط نگاهم کردی.
متاسفم برای پدر و مادرت، ببخشید که نتونستم جلوی اون اتفاقو بگیرم.
ببخشید که حتی بعدش نتونستم خودمو از دیدنت محروم کنم و بارها به کره سفر کردم و مخفیانه نگاهت کردم.
میدونم که حقشو نداشتم که برای موفقیت هات شادی کنم و دست بزنم اما روز فارغالتحصیلیت از آکادمی پلیس ایستاده برات دست زدم.
و بعد از اون با حماقت تمام، با اینکه میدونستم یه روز طوفانی برمیگردی تا همه چیزو نابود کنی برگشتم به پاریس و منتظرت موندم.
ببخشید که از نگاه خیره ات شرمم نشد و مدت ها تحمل کردم.
ببخشید که هر روز با پر رویی تمام توی راهرو های اون کمپانی بهت سلام کردم و از عذاب وجدان مرگ والدینت خفه نشدم.
روزی که توی ساختمون محفل دیدمت هر لحظه انتظار کشیدم که دیر یا زود همه چیزو از بین ببری؛ اون روز...وقتی اون اطلاعات رو برای پلیس فرستادم انتظار میکشیدم بیای، اما نه برای نجات دادنم!
با خودم فکر میکردم میای و با رضایت به دستام دستبند میزنی، حتی میتونستم لحظه ای رو تصور کنم که تو منو به سمت چوبه دار میبردی و طنابو به گردنم مینداختی.
اما همه چیز برعکس شد!
هیچ چیز اون طور که فکر میکردم پیش نرفت.
اعتراف میکنم که از نگاه پر عشقت خجالت میکشیدم، از تک تک مهربونی هات و حمایت هات توی دوران دادگاه و محکومیتم خجالت می کشیدم!
و اون روز....فکر میکردم دیگه واقعا آخرشه!
فکر میکردم به دست تو کشته میشم و قسم میخورم که اگر واقعا اینطور میشد این مرگ برای من شیرین ترین مرگ دنیا بود.
مردن به دست تو راحت بود حیف که از دستش دادم.
درمورد جیمین...اون عوض شده.
جیمینی که باهاش مواجه شدم اونی نیست که سالها مثل سایه کنارش بودم.
پس ازت به عنوان آخرین خواسته ام میخوام که هرگز به جیمین نزدیک نشی.
اگه این نامه به دستت رسیده باشه یعنی درست طی پیش بینیم توسط جیمین کشته شدم.
میترسم که همین الان هم برای هشدار دادن بهت دیر شده باشه اما فرار کن!
تمام خانواده ات رو بردار و با تمام توانت دور شو و تا ابد از دست جیمین مخفی بمون.
اون شیطان شده جین و شیطان به هیچ کس رحم نمیکنه!
پس فقط برو، ازش فرار کن تا زنده بمونی.
جین...من دوستت دارم.
چون دوستت دارم میخوام که بری تا سالم بمونی!
پس لطفاً، به عنوان آخرین وصیتم ازت میخوام که حتی فکر انتقام هم به سرت نزنه و تا ابد ازش دور بمونی.
متاسفم، ممنونم و دوستت دارم.
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...