#چپتر_150
«پارت آخر»
عنوان چپتر: " در نهایت"
قدم های پر استرسش مدام از این سمت راهرو به اون سمت کشیده میشدن و انقدر کنار ناخن های بلندش رو جویده بود که طعم شوری خون رو توی دهنش حس میکرد!
کت مشکی رنگ تهیونگ تنش بود و بالا تنه برهنه اش رو مخفی میکرد اما بازم جوری احساس سرما توی استخون هاش میلولید انگار که وسط یک یخبندان کاملا برهنه ایستاده!
لوئیس با کلافگی از صدای پاشنه های آلیس توی راهرو خالی بیمارستان آروم گفت:_بس کن خواهر!
آلیس برای لحظه ای ایستاد و نگاه نگرانش رو به سمت برادر کوچکترش کشید:
_چطور باید بس کنم ها؟
اگه من به مراسم دعوتش نمیکردم اینطور نمیشد!
من باید مراقب امنیتش میبودم.پسر کوچکتر به آرومی تکیه اش رو از دیوار گرفت و نزدیک اومد:
_تقصیر تو نیست آلیس!
شونه های پوشیده در کت خواهرش رو لمس کرد و حامیانه کمی اونها رو بین انگشت هاش فشرد:
_باید با مادر و پدر میرفتی خونه!
الان پدر دست تنهاست و مادر نیاز داره تو پیشش باشی و...._جونگکوک صبر کن!
جونگکوکبا صدای تهیونگ که سعی در متوقف کردن جونگکوک داشت هر دو به سمتش برگشتن.
پسر کوچکتر با دستی که به کندی از جای سرمش خون میچکید با رنگ پریده و تلو تلو خوران جلو می اومد.
تهیونگ با نگرانی پشت سرش قدم برمیداشت.
ظاهر جونگکوک جوری بود که انگار هر لحظه امکان داره دوباره از هوش بره!
نگاه نگران و وحشت زده اش و قدم های کند و نامتعادلش تهیونگ رو وادار کرد یک قدم فاصله بینشون رو از بین ببره و با ایستادن کنار جونگکوک کمر و بازوش رو نگه داره تا از افتادن پسر جلوگیری کنه.
جونگکوک بغض کرده نالید:_نباید تنهاش میذاشتم...اگه دستشو ول نمیکردم...اگه... نمیذاشتم اصلا از خونه بیاد بیرون...من...
تهیونگ با حس تلو خوردن پسر کمرش رو محکم تر به سمت خودش کشید و جونگکوک با ضعف روی زانو هاش خم شد.
هیچ تعادلی روی تن وا رفته و اشک هاش نداشت!
تمام دنیاش پیش چشمش تیره و تار شده بود، چطور باید روی پاهاش می ایستاد؟
لوئیس با دیدن وضع افتضاح جونگکوک که خیلی از خواهرش وخیم تر بنظر میرسید قدم هاشو به سمت اون دو برداشت:_اروم باش جونگکوک، جیمین حالش کاملا خوبه!
پسر کوچکتر با اشک زمزمه کرد:
_بهم دروغ نگو!
به منه لعنتی دروغ نگو!چطور میشد که خوب باشه؟
اون زخم که تمام لباس زیباش رو غرق در سرخی خون کرده بود چطور نشون از خوب بودن حالش بود؟
زانوهاش تحمل وزنش رو نداشتن و نیاز داشت روی زمین بنشینه درنتیجه تهیونگ درحالی که هنوز کمر و ساعدش رو نگه داشته بود اجباراً کنارش زانو زد.
لوئیس درست مقابل پسر کوچکتر روی زمین سرد بیمارستان زانو زد و با هر دو دست صورتش رو قاب کرد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...