#چپتر_90
عنوان چپتر: "تو کی هستی"
قدم های محکم و پر اقتدارش توی راهرو عریض عمارت میپیچید و خدمتکار هارو به تعظیم بلند بالایی وا میداشت.
پانیکا و تهیونگ با فاصله یک قدم ازش کنارش قدم برمیداشتن و پشت سر اونها هم آیان و سیوانگ بودن.
آنجل دور گردنش بود و به طرز عجیب و مشکوکی لوسیفر مدام نزدیک تهیونگ بود!
و حتی همین الان هم دور دست تهیونگ پیچیده بود به جای پانیکا!
آیان و به دنبالش سیوانگ چند قدم آخر رو سریع تر برداشتن و در دولنگه اتاق جلسات رو برای ورود اونها باز کردن.
نگاهش سرد و تیز بود و حتی به یاد نمیآورد چند قرص باهم خورده تا مطمئن بشه میتونه جلوی آگوستی خودشو کنترل کنه و گردن مرد رو نشکنه!
پائولو آگوستی اگرچه که از نظر مقام با اون برابر بود اما بخاطر اینکه مهمان روسیه بود باید تشریفات رو به جا می آورد.
برای همین با ورود جیمین به اتاق به احترام پسر جوان بلند شد و جیمین هم متقابلاً جلو اومد و مقابلش ایستاد.
مرد دستش رو به سمتش دراز کرد و خودش رو نمادین معرفی کرد:_پائولو آگوستی، از دیدنتون خوشحالم!
جیمین بی توجه به زخمی بودن دستش متقابلا دست مرد رو گرفت و کمی فشرد:
_پارک جیمین، به روسیه خوش اومدین.
مرد با اینکه متوجه باند پیچی دست جیمین شده بود از عمد دست پسر رو محکم تر فشرد.
جیمین بدون اینکه ری اکشن خاصی نسبت به درد دستش نشون بده متقابلاً دست مرد رو انقدر فشرد که خود پائولو از شدت دردی که به دستش وارد میشد صورتش رو جمع کرد و دستش رو عقب کشید.
جیمین با پوزخند محوی دست مرد رو رها کرد و بی توجه به خونی شدن باند دستش میز رو دور زد و مقابل آگوستی نشست.
پانیکا سمت راست و تهیونگ سمت چپش نشست و سیوانگ و آیان پشت سرش ایستادن.
نفس عمیقی کشید و منتظر موند مرد بشینه و بعد لب باز کرد:_متوجه شدم چند روزی هست که به روسیه اومدین، معذرت میخوام اگه به خوبی ازتون پذیرایی نشد!
مرد درحالی که پیپش رو روشن میکرد گفت:
_اتفاقا مایل بودم در این مورد باهاتون صحبت کنم سمرت!
آدمایی مثل ما باید بیش از اندازه نگران روابطشون باشن، چون خیلی زود دوستی ها ممکنه با یه حرف و یا یه حرکت اشتباه تبدیل به دشمنی بشه!پیپش رو گوشه لبش گذاشت و بعد از چند پک دوباره لب باز کرد:
_پیشنهاد میکنم به افرادتون کمی ادب یاد بدین سمرت. رفتار اونا اصلا در شأن خودشون و مهمانی مثل من نبود!
جیمین با خشم از زیر میز شلوارش رو توی مشت گرفت و فشرد، با این حال صورتش همچنان خنثی موند و وقتی لب باز کرد صداش هم عادی بود:
_ممنون از پیشنهادتون آقای آگوستی!
یادم میمونه که بهشون تذکر بدم.مرد پوزخندی زد و گفت:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...