chapter 135:congratulation

588 136 130
                                    

#چپتر_135

عنوان چپتر: "تبریک میگم"

*سه روز بعد، پاریس*

گردنش رو با خستگی به چپ و راست خم کرد و با سردردی که طبق معمول گریبان گیرش شده بود باقی پله های متحرک فلزی رو هم پایین رفت و از جت خارج شد.
برایان همراه با گارد محافظ منتظر ایستاده بود و اون لحظه به سمت جیمین قدم تند کرد و تعظیم کرد:

_به خونه خوش اومدین پدرخوانده

پوزخند عمیقی لباشو رنگ بخشید.
خونه؟
پاریس خونه اون نیست، هیچ وقت نبود!
با بی‌توجهی قدم هاشو به سمت ماشین کشید و برایان با عجله زودتر ازش قدم برداشت تا در ماشین رو براش باز کنه.
جیمین با بی‌حوصلگی نشست و خیلی زود پانیکا هم از سمت دیگه ماشین سوار شد.
برایان شخصا پشت فرمون نشست و آیان صندلی کمک راننده رو اشغال کرد.
به محض حرکت ماشین جیمین با درد سرشو به عقب خم کرد و اونو به پشتی صندلی تکیه داد و پلک بست.
این چند وقت اخیر وضع سرش مدام بدتر و بدتر میشد!

_بیا اینجا، برات ماساژش میدم

لوئیس درحالی که با نگرانی به نیم رخش خیره شده بود گفت و ضربه کوتاهی به رون خودش زد.
جیمین بدون مکث استقبال کرد و بدون باز کردن پلک هاش سر جاش چرخید و سرش رو روی رون پای پسر کوچکتر گذاشت و پاهاش روهم بالای صندلی کشید.
انگشت های پانیکا خیلی زود روی شقیقه هاش جا گرفتن و فشار ملایمشون باعث شد از درد ناله کنه.
چند دقیقه بعد صدای بوق کوتاهی از بیسیم مخصوص بلند شد و صدای یکی از گارد های مخفی محافظتی توی ماشین پیچید:

_دارن تعقیبتون میکنن، یه ماشین و سه موتور.
دستور چیه؟

برایان لب باز کرد تا دستور انهدام بده اما جیمین زودتر گفت:

_بزار بیان.

آیان درحالی که از اینه بغل پشت سرشون رو چک میکرد تا سوژه هارو پیدا کنه خطاب به جیمین پرسید:

_فهمیده بودی؟

پسر کوچکتر بدون اینکه پلک باز کنه تایید کرد:

_از فرودگاه دنبالمونن. به محض خروج از جت دیدمشون

پسر بزرگتر ابرو بالا انداخت و لوئیس حرکت انگشت هاشو با ملایمت تا بین موهای مشکی رنگ برادرش کشید.
مدتی سکوت توی ماشین برقرار بود تا جایی که آیان با دیدن مکان آشنایی به سرعت خطاب به برایان گفت:

_نگه دار

پسر کوچکتر باعجله روی ترمز زد و آیان خیره به مکان مقابلش دوباره لب باز کرد:

_دستوری که توی مسکو بهم دادی اجرا کردم.
هنوز همینجان و اینکه...

سکوت معنادارش توجه جیمین رو جلب کرد و بدون اینکه سرشو از روی پای پانیکا بلند کنه پرسید:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now