#چپتر_30
نام چپتر:"جزیره"
"جزایر مالدیو، گپریا، ساعت یازده ظهر"
تهیونگ دوباره نگاه نا امیدی به جیمین انداخت، تمام لباساش خیس بود و نفس نفس میزد. ساعت ها توی آب بازی کرده بود و حالا این نتیجه اش بود.
پسر بزرگتر با نگرانی زمزمه کرد:_اگر سرما بخوری نامجون منو میکشه!
جیمین ریز خندید و درحالی که با ظاهری مظلومانه پشت تهیونگ قدم برمیداشت نگاهی به دریا انداخت.
به محض اینکه پسر بزرگتر سر چرخوند جیمین با هیجان دمپایی هاشو همونجا روی ماسه ها در آورد و شروع به دویدن کرد.
تهیونگ با بهت چرخید و با دیدن جیمین که دوباره به سمت آب میدوید آهی کشید و درحالی که کراوات لباس رسمیش رو شل تر میکرد با نگرانی دنبال جیمین دوید:_محض رضای خدا جیمین، آروم بگیر!
جیمین درحالی که بلند میخندید وارد آب شد. تهیونگ تو چند قدمی آب متوقف شد و با ژست شاکی دست هاشو به کمرش زد:
_مجبورم نکن به زور ببرمت!
جیمین خم شد و مشتشو پر آب کرد و به سمت تهیونگ پاشید:
_غر غر کردن مثل پیرمرد هارو تموم کن ته!
از مسیر آب جا خالی داد و با آه بلند بالایی انگشت شست و اشاره شو بین دو چشمش فشرد.
جیمین با هیجان گفت:_اگه منو بگیری برمیگردم به ویلا
با اتمام حرفش به سرعت از آب بیرون دوید و تهیونگ رو مجبور کرد با اون کت و شلوار مشکی که اونو درست شبیه بقیه بادیگارد ها کرده بود دنبالش بدوه!
نامجون با شنیدن صدای قهقهه جیمین از جا بلند شد و در حالی که ماگ قهوه تلخ رو به لباش نزدیک میکرد از اتاق خارج شد و روی بالکن ایستاد.
جیمین درحالی که دست هاشو از دو طرف باز کرده بود توی مسیر بی انتهای ساحل میدوید و بلند بلند میخندید.
نگاهش اینبار تهیونگ رو نشونه رفت که به سختی دنبال جیمین میدوید.
با لبخندی عمیق ماگ قهوهاش رو روی میز کنار دستش گذاشت و از سه پله کنار بالکن پایین رفت. تهیونگ با نفس نفس داد زد:_اگر دستم بهت برسه حسابتو میرسم!
جیمین برای لحظه ای ایستاد و شکلکی در آورد و دوباره دویدن رو از سر گرفت.
برای بادیگارد های اطرافشون هم سخت بود که جلوی خنده شون رو بگیرن.
جیمین با دیدن نامجون با شادی مسیرش رو عوض کرد و به سمتش دوید.
پسر بزرگتر از همین فاصله دست هاشو برای به آغوش کشیدن جیمین باز کرد و پسر کوچکتر با لبخندی خالصانه سرعتش رو بیشتر کرد و بی توجه به خیس بودنش خودشو تو بغل نامجون انداخت.
جیمین نفس نفس میزد و خیلی کم میلرزید.
نامجون با لذت موهای خیسش رو بوسید:_بهت خوش گذشت عشق من؟
جیمین کمی فاصله گرفت و تو چشمای نامجون خیره شد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...