#چپتر_34عنوان چپتر: "بالهای شکسته"
بی حس با چشم هایی که تا انتها باز بودن به جیوون خیره شده بود.
اون همین الان با دکمه های لباسی که تا انتها باز بود توی نا کجا آباد روی تخت مزخرفی که بوی ملافه های نو میداد افتاده بود و به جای اینکه به فکر رهایی از مرد جلوش باشه به این فکر میکرد که آیا تقصیر اونه؟
کاری کرده بود که نامجون ازش خسته شده بود؟
شاید بخاطر اینکه با خودش کنار نیومده و با نامجون رابطه برقرار نکرده بود، اون ازش عصبی بود و اینجوری از شرش خلاص شده بود؟
شایدم هم دلش رو زده بود؟!
با پلک کوتاهی که زد قطره اشکی به آرومی از گوشه چشمش راه گرفت و بین موهاش گم شد.
جیوون با استفاده از گیجیش موهاش رو چنگ زد و مجبورش کرد صاف لب تخت بشینه.
پوست سرش از شدت کشیده شدن موهاش میسوخت و با نگاهی پوچ و گیج به مردی که روی صورتش خم میشد تا لب هاش رو ببوسه خیره شده بود.
درکی از اتفاقی که داشت می افتاد نداشت و فقط با کنجکاوی به انگشت هایی که به دو طرف فک مرد رسیدن خیره شد و در یک ثانیه انگشت ها با فشار محکم و سریعی سرش رو پیچوندن و صدای شکستن گردن مرد انقدری واضح بود که شکی در مرگش نباشه.
جنازه جلوی پاش پایین تخت افتاد و جیمین تونست بی توجه به صدای شلیک ها و درگیری که از بیرون انبار می اومد به چهره خشمگین جونگکوک خیره بشه.
پسر بزرگتر نگاه از چشم های خیس جیمین گرفت و به جنازه دوخت. لگد محکمی به پهلوش کوبید و غرید:_حرومزاده!
نقشه این نبود که جیوون جرئت کنه جیمین رو لمس کنه پس جونگکوک وقتی اونو دید که تلاش میکرد جیمین رو ببوسه بدون اینکه دلیلش رو بدونه جوشش خشم رو توی وجودش حس کرد و بدون اینکه کنترلی روی رفتارش داشته باشه مرد رو کشته بود!
جیهوپ درحالی که بدن بیجون تهیونگ و به داخل انبار میکشید تا از درگیری دورش کنه سر اون دونفر فریاد کشید:_تعدادمون کمه! دارید چه غلطی میکنید؟
جونگکوک به سرعت خم شد و درحالی که دکمه های لباس جیمین رو میبست با نگرانی ظاهری نالید:
_لعنت بهش، باید زودتر بریم.
با تموم شدن دکمه ها صاف ایستاد:
_بلند شو جیمین
پسر کوچکتر خیره به برق انگشتر روی زمین بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشه پرسید:
_یعنی دیگه دوستم نداره؟! من هرکاری بخواد میکنم. قول میدم دیگه پسش نزنم و تا آخرش برم، اونوقت دوباره دوستم داره؟
جونگکوک با حرص به بازوش چنگ زد:
_پاشو احمق
جیمین با گیجی ناامیدی نالید:
_ولی من میخواستم بهش بگم که دوسش دارم
جونگکوک بی مکث دست بلند کرد و سیلی محکمی به جیمین زد تا اونو از این شوک خارج کنه، سر پسر کوچکتر از شدت ضربه به یک طرف خم شد و باریکه ای از خون از بین لب هاش راه گرفت.
جونگکوک با خشم و نگرانی چونش رو تو مشت گرفت و به چشم های خیس از اشکش خیره شد:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...