🔥دوزخی1🔥قسمت سی و هفت

492 72 164
                                    

اگر مرا دوست نداشته باشی دراز می‌ کشم و می‌ میرم!

مرگ نه سفری بی‌ بازگشت است و نه ناگهان محو شدن؛ مرگ، دوست نداشتن توست...

درست آن موقع که باید دوست بداری.

|رسول يونان|

قلمروی فرمانروایی کالمن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قلمروی فرمانروایی کالمن

کالمن در عرض یک شب، از این رو به آن رو شده بود.

خون آشامان بدون داشتن جنازه ی عزیزانشان، عزاداری می کردند. برخی ها هم به مانند دیوانه ها عربده کشان به این طرف و آن طرف می دویدند و عزیزی را صدا می زدند که هیچ اثری از او نیافته بودند.

کسانی که مقیم کالمن نبوده و خسارت زیادی را متحمل شده بودند از کنترل خارج شده بودند و به کالمن، شاه و خانواده ی ملکه ی جدیدش توهین و ناسزا می گفتند.

چرا که به عقیده ی خیلی ها، تنها و تنها ییبو و ملکه ی منحوسش را عامل این بدبختی ها می دانستند.

مردمان و ماموران کالمن که به هیچ عنوان تحمل توهین‌ های آن ها را نداشتند، آن ها را دستگیر و یا حتی سر به نیست می کردند!

اوضاع کالمن در هم و بر هم و آشفته شده بود؛ درست به مانند زمانی که سایه ها حمله کرده بودند.

خون آشامان در جناح های مختلف قرار گرفته بودند، به گروهی دیگر ناسزا می گفتند و حتی دست به کشتن دیگران می زدند!

صدای فریاد ها و آشوب های ایجاد شده همه جا به گوش می رسید.

اما تنها یک نفر بود که صدای جسمی تپنده و گوش نواز، گوش هایش را پر کرده بود و اجازه نمی داد چیز اضافه ای بشنود!

چند دقیقه از اتمام گریه ی ییبو گذشته بود که به دنبالش، جان هم آرام گرفته بود.

بدون آن که ذره ای حرکت کند روی بدن جان افتاده، سرش را روی سینه ی او قرار داده بود و در حالی که پلک هایش را روی هم گذاشته بود به صدای تپش های منظم و صدای پوم و تاکِ قلبش گوش می داد.

پوم، تاک
پوم، تاک
پوم، تاک

از خودش می پرسید یعنی لالایی چنین نوایی دارد؟!

Dweller Of Hell Where stories live. Discover now