فصل سوم
قلمروی فرمانروایی جاوانا
با بالا آمدن خورشید و شروع فعالیت های روزانه، تمامی جادوگران جاوانا؛ چه اساتید، چه ارشد ها و چه کارآموزان کاربلد، همگان جهت آغاز بسطِ گسترده ی قصر، در حال آماده سازی خود و شرایط مربوطه بودند.
اما به محض جابجایی بئاتریس و دانا به درمانگاه قصر؛ آن هم با چنین حال افتضاح، انگیزه و امید از وجود همه ی جادوگران، رخت بست.
خبر غافلگیری وحشیانه ی ساران توسط موجودی که بوکالین نام داشته و از مخلوقات بسیار قدرتمند والاک بود، یک تنه و همه جانبه تمامی ساران را حریف شده و آن ها را چنین و بدین شکل اسفناک، زمین گیر ساخته، با سرعتی هر چه تمام تر در قصر و جاوانا پیچید.
تنها موردی که تا به الان اجازه ی سقوط جاوانا را نداده بود، حضور موریس و اقدامات به موقع او جهت نجات ساران و سایر اساتید از شرّ آن بوکالین نفرین شده بود.
باید تا زمان بیداری و بازیابی انرژی آن ها صبوری پیشه می کردند تا با کمک و همراهی رهبران، مأموریت اصلی را به بهترین وجه و نهایت توان، به اتمام برسانند.
تا کنون که بیش از دو ساعت از طلوع آفتاب گذشته و جاوانا، فعالیت خود را از سر گرفته بود، دانا و بئاتریس از خواب برزخیشان، برنخاسته بودند.
دانا و بئاتریس هر دو در درمانگاه قصر، تحت مراقبت های ویژه و شدید بودند.
سیسیل، فرزند شاهْ روباهِ بولتان و معشوقه ی سار اعظم؛ به محض آن که از اتفاقات رخ داده برای او باخبر گشت، بی معطلی خود را به آن جا رساند تا همه جانبه مراقب او باشد.
اما تا اکنون، علایمی از هوشیاری در بئاتریس، مشهود نبود.
موریس نیز هنوز، جاوانا را ترک نکرده بود.
او زمانی که در سرزمین خویش، به همراه یارانش مشغول تجمع و آمادگی جهت جابجایی به جاوانا بودند، متوجه ی دردسر رخ داده برای دانا شده بود.
پس از آن که موفق به فراری دادن بوکالین و نجات بئاتریس و دانا و جابجایی آن ها به جاوانا شد، هنوز در درمانگاه مانده و تا به الان، حتی یک جمله هم سخن نگفته بود.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fiksi Penggemarداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...