قلمروی فرمانروایی کالمن
هیچ روزی به بدی و افتضاحی این چند روز اخیر نبود.جهنم؟!
از کدام جهنم صحبت می کنی؟
آیا به آن جهنمِ وعده داده شده در دنیای زیرین باور داری؟
به بهشت چطور؟
به آن هم باور نداری؟! یا داری؟!
ییبو هم به هیچ کدام باور نداشت؛ البته تا به الان!
منتها نظر ییبو نسبت به ما خیلی متفاوت بود. ییبو هنوز به دنیای مردگان وارد نشده بود که برای بازخواست و سوختن در آتش های جهنم به جهان زیرین برود؛ بلکه او جهنم را در جایی دیگر یافته بود.
جهنم را جایی یافته بود که همگی زنده بودند!
او جهنم را همین جا و در همین دنیا دیده و حس کرده بود. او جهنم را در درونش حس کرده بود.
او به معنای واقعیِ کلمه، جهنم را درک کرده بود.
همین که در زندگی هیچ گونه اختیاری بر روی زندگی ات نداشته باشی، خود یک جهنم تمام عیار است که تو را زنده زنده به همراه جسم و روحت می سوزاند.
به حال خودش افسوس می خورد. ای کاش این قدر جرات داشت که خود را از بند این زندگی جهنمی و خفقان آور نجات می داد.
چقدر می توانست مخالفت کند و ساز مخالف بنوازد؟
بالاخره یک جا باید کوتاه می آمد وگرنه معلوم نبود چه خراب کاری و چه تفرقه ای در دربار و سرزمینش رخ می داد.
مگر باید تن به چه چیزی می داد؟
دقیقا همان چیزی که از آن وحشت داشت؛ جدا شدن از جفتش آن هم برای همیشه!
ازدواج با یکی از دخترانِ با نفوذِ دربارِ کالمن.
تمامی مقام داران، به شدت از این پیشنهاد که از جانب جناح وزیر سوم داده شده بود، استقبال کرده بودند و مدام شاه ییبو را به انجام این عمل ترغیب می کردند که برای حفظ پایه های کالمن و اتحاد بیشتر، ملکه ای برای خود برگزیند و جانشینی به دنیا بیاورد!
حتی این خبر هم به سرعت در تمامی نقاط کالمن پیچیده شده بود؛ منتها قبل از آن که سر و کله ی آن مردگان متحرک پیدا شود.
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...