لیان به وضوح نظاره گر آن نگاه مضطرب بود. ادامه داد: عالیجناب، من اینو از خیلی وقت پیش می دونستم!
والاس نگاه مضطرب و گرد شده اش را بالا داد و با تردید و من من پرسید: تو...تو چی رو می دونستی؟؟
لیان: این که شما به همجنس خودتون تمایل دارین!!!
و باز هم چیزی که والاس اصلا انتظار شنیدنش را نداشت!
لیان، خدمتکاری که چهل سال در کنارش بود و شاهد بزرگ شدن و بالغ شدنش بود، متوجه علاقه و تمایل او شده بود؛ حتی زودتر از خودش!
آثار خجالت و حتی ترس و وحشت در چشمان شاه جوان نمایان شده بود. سرش را پایین انداخت، نگاه مضطربش را مدام روی میز می چرخاند و دیگر جرات آن را نداشت که کلمه ای صحبت کند.
خدمتکار شخصی اش فهمیده بود که شاهش به هیچ زنی تمایل ندارد!
نه تنها این، بلکه لیان از خیلی وقت پیش فهمیده بود که والاس توجه بسیار ویژه ای به نرئوس دارد؛ زیرا تنها به حرف او گوش می کند، دوست دارد بیشتر وقتش را با او بگذراند و حتی او را الگوی خودش قرار داده است.
ذهن ترسان والاس سوالاتش را شروع کرد:
اگر لیان این موضوع را به همه بگوید چه؟!
شاید هم تا الان به چند نفر گفته باشد!
چه اتفاقی برای جایگاه و حتی آبرویش می افتاد؟
باز هم مردمانش او را به عنوان یک شاه قبول داشتند؟
مسلما نه؛ به هیچ عنوان.
اگر این گونه می شد هیچ جای دفاعی از خودش نداشت.
نفس هایش کمی منقطع شده بودند، سرش داغ شده بود و اصلا نمی توانست سرش را بلند کند و به لیان نگاه کند. حتی گوش هایش هم داغ شده بودند و صدا ها کم کم برایش مبهم به نظر می آمدند.
لیان باز با همان لحن آرام و مهربانانه اش لب زد: عالیجناب؟...از چی نگرانید؟...مگه شما کار بدی انجام دادید؟!...به هیچ وجه!
والاس هنوز هم حرف نمی زد که لیان ادامه داد: عشق، عشقه...نه جنسیت می شناسه، نه رنگ، نه نژاد و نه هیچی...تنها پیوند دو روحه که همدیگه رو پیدا می کنن و می خوان مال همدیگه باشن...مرد یا زن بودنش چه فرقی می کنه؟!...لطفا از این بابت خودتونو سرزنش نکنید و خجالت زده نباشید!
اما شاه جوان با خودش خیال می کرد که این یک رسوایی بزرگ است و دیر یا زود، همه به این موضوع پی خواهند برد که شاه الیفیا به مرد ها تمایل دارد!
اما آیا تنها لیان، نفر اول بود که این مورد را متوجه شده بود؟!
نخیر!
اولین نفر، لوسیفر بود که نه تنها این حقیقت را متوجه شده بود بلکه قصد داشت که با زور و اجبار با او رابطه ی جنسی برقرار کند!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...
