قسمت آخر فصل دوم دوزخی_____
گر بگویم که تو در خونِ منی
" بُهتان" نیست...❤️
#هوشنگ ابتهاج
____
با جدیت و زمزمه وار لب زد: پس یه سوال دیگه ازت می پرسم...تو با لوسیفر دقیقاً چه ارتباطی داری؟
با آن که فضای تخت، تقریباً تاریک بود اما این مانع از آن نشد والاس نتواند چشمان نرئوس را که کمی درشت و متعجب شد، ببیند!
نرئوس؛ یا لوسیفر، که ذره ای احتمال نمی داد این سوال از دهان والاس خارج شود، برای لحظه ای میخکوب شد و زبانش بند آمد.
اما خیلی سریع، آن حالت تعجب و یکّه خورده را از چشمانش برداشت و به گونه ای سوالی و تمسخر آمیز به والاس نگاه کرد.
لبخندی سوالی و مبهوت، گوشه ی لبانش نشاند و لب زد: این، این دیگه چه سوالیه؟!
اما والاس بدون آن که ذره ای متزلزل شود یا به خودش تردید راه بدهد، با چشمان خورنده و شاکی اش به او چشم دوخته و منتظر جواب بود.
نرئوس نگاهش را به چشمان والاس دوخت و وقتی دید که او چیزی بر زبان نمی آورد و هم چنان، منتظر است با گیجی و گنگی، تک خنده ای کرد و دوباره پرسید: والاس؟!...چرا باید الان در مورد لوسیفر از من سوال بپرسی؟!...بحث منو تو چه ربطی به اون داره؟!
و دوباره آن جا بود که چشمان والاس، مشکوک تر نمود.
نرئوس دوباره با تمسخر پرسید: آخه این دیگه چه سوال مزخرفیه؟!
والاس با جدیت لب زد: تویی که باید جواب منو بدی، نه این که ازم سوال بپرسی!
نرئوس با او تند تر شد: آخه این چه سوالیه؟؟...تو اصلاً چرا باید الان درباره ی اون از من سوال بپرسی؟؟...بحثِ الانِ ما هیچ ربطی به اون...
والاس با قطعیت و لحنی تاریک، صحبتش را قطع کرد و لب زد: پس داری!
نرئوس با کلافگی و تندی، کمی صدایش را بالاتر برد: نــــه!!!
والاس با مقایسه ی واکنش لوسیفر و نرئوس، به جوابش رسید.
غیر از این بود که این دو شخص، بی شک با یکدیگر ارتباط دارند؟!
در نتیجه در جواب به واکنشِ نرئوس، سری تکان داد و لب زد: باشه!
دوباره حرکت کرد تا از تخت پایین برود که نرئوس بازوی والاس را بیشتر فشرد و او را نگاه داشت.
با لحنی حیران، کمی تند شده اما با صدایی تقریباً پایین به او پرید: والاس معنی این سوالا و کارا چیه؟؟...خیلی عجیب شدی!!!...اصلاً یهو لوسیفر از کجا سر و کلش پیدا شد؟؟...دقیقاً از اون موقعی که برای اولین بار لوسیفر رو دیدی همش فکرت درگیرشه...چرا؟؟...مگه اون شب توی دشت سبز باهات چی کار کرد؟؟...چه بلایی سرت آورد که تو از اون موقع تا الان از این رو به اون رو شدی؟؟!!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fiksi Penggemarداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...