فصل سوم
عمق ماجرایی که رخ داده بود، بسی فاجعه بار بود.
حتی اگر یکی از سنگ های زمین، از جایگاه خود خارج می شدند، مابقی قسمت های زمین نیز دچار فروپاشی می شد.
اما حالا که تمام سنگ ها از جایگاه خود خارج شده بودند، چه دوزخی به پا خواهد شد؟!
لوسیفر، تنها جایگاه خالی یکی از سنگ ها را دیده بود. پس می شد حدس زد که مابقی سنگ ها هم ربوده شده و این کار، زیر سر کسی جز پدر خیانت کار خودش نمی باشد.
برای لحظاتی با حالی بسیار افتضاح، به موهایش چنگ می زد و تنها کلمه ی « لعنتی » را زیر لب زمزمه می کرد!
با خود فکر می کرد که چطور در تمام این مدت، حتی ذره ای به فکرش خطور نکرده بود که ممکن است والاک و فالین، در زیر زمین پنهان شده باشند؟
شاید اگر زودتر می فهمید، می توانست جلوی این اتفاقات را بگیرد.
اما به نظر می آمد دیگر دیر شده باشد.
نه تنها کنترل کالمن از دست رفته بود، حتی زلزله به سایر قلمرو ها هم سرایت پیدا می کرد.
به این فکر افتاد اگر اِلیفیا نیز به لرزه بیفتد باید چه کار کند؟
والاس چه حالی پیدا خواهد کرد؟
چه بلایی بر سر الف ها خواهد آمد؟نه تنها الف ها، بلکه دیگر هیچ موجود زنده ای به روی زمین، وجود نخواهد داشت!
حتی از احتمالِ زنده ماندنِ خودش هم کاسته می شد!
پس باید راهی می یافت تا در درجه ی نخست، اِلیفیا و سپس سایر قلمرو ها در امنیت کامل باشند.
( می دونید که والاس، همیشه اولویت اول لوسیفر هست! )
اما چه مکانی در این دنیا وجود دارد که از شرّ این زلزله ها در امان باشد؟
مسلماً هیچ کجا!
در حینی که مشغول تجزیه و تحلیل این افکار بود، ناگهان متوجه ی صداهایی عجیب و غریب در پشت سرش شد!
به محض شنیدن آن صدا ها، فوراً برخاست، برگشت و چشمان مشکوک و تیزش را به آن ظلمات دوخت.
اما با دیدن آن چه که به سویش می آمد، متحیر شد!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fiksi Penggemarداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...