قلمروی فرمانروایی جاوانا
پس از همراه شدن لئون و تریوس با یکدیگر، آن ها به اتاق شخصی لئون، راهنمایی شدند.
لئون پس از پوشیدن لباسی راحت، روی تخت و در آغوش آلفایش قرار گرفت.
او متمایل به سمت تریوس، در آغوشش خوابیده بود.
مو های خرمایی رنگ و لطیفش که رایحه ی وانیل و ریحان از آن ها متساعد می گشت توسط انگشتان دست تریوس، نوازش می شد.
باز به مانند قبل، فضای گرم و دو نفره ی آن ها توسط پرده های تقریباً نازکِ تخت، محاصره و محدود می شد.
شومینه ی اتاق نیز روشن بود و روشنایی و گرمای دلپذیری به اتاق می بخشید.
آسمان، هم چنان ابری و سرد بود و خبر از آن می داد که به زودی، بارشی در راه خواهد بود.
تریوس، محو تماشای چشم های خواهان و زیبای امگایش بود. بدون آن که ذره ای حرکت دستش را متوقف کند، با لطافت و صبوری او را نوازش می کرد.
چشم های سبز رنگ لئون، به وضوح خسته تر و خواب آلود تر می شدند اما او تمام تلاشش را به کار می برد تا هم چنان، بیدار بماند!
تریوس که شاهد تلاش بی سابقه ی او بود، لبخند روی لب هایش را گسترش داد و پس از گذاشتن بوسه ای به روی پیشانی اش، لب زد: من پیشتم عزیزم!...راحت بخواب!
شنیدن این جملات برای لئون، بسی دلگرم کننده و لذت بخش بود.
او به معنای واقعی به حضور آلفایش در چنین شرایطی، نیازمند بود.
با بودن در کنار تریوس، به این فکر می کرد که خوشبخت ترین و دلشاد ترین امگای ماورا است.
با اتمام جمله ی تریوس، پلک آرامی زد و با صدایی تقریباً خواب آلود گفت: خوابم نمیاد!
تریوس، خنده ای کوتاه و با لذت سر داد و گفت: باشه!...پس خودم می خوابونمت!
با دیدن دندان های درخشان و آن لبخند خیره کننده، لئون نیز لبخند درخشانش را به نمایش گذاشت.
اما پس از اتمام لبخند، چهره اش تغییر یافت.
سایه ای از نگرانی و شک در چشمانش نشست که تریوس با تردید پرسید: چی شده عزیزم؟
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...