«می پرسی: کدامین احساس در عشق شگفت انگیز است؟
میگویم: "اَمنیت"
این که حس کنی کسی "قلبت" را تنگ در آغوش می گیرد...نه دستانت را...!»
#أدهم_شرقاوی
_____
سلام به دوستای عزیزم. قبل از شروع داستان خواستم در مورد مشکلی صحبت کنم که خیلی از دوستان ممکنه داشته باشن...این که نمی تونن ووت یا کامنت بزارن.
یکی از خواننده های عزیزم لطف کرد و در این مورد به ما کمک کرد.
حتما ازش تشکر کنین🥰🥰🥰منم در ازای تشکر ویژه از دوست عزیزمون، این پارت از دوزخی رو تقدیمش می کنم🌹🌹🌹
_______
فصل دوم
آن جا بود که با شنیدن ادامه ی جمله ی ییبو، قالب تهی کرد:...ولی بعد از این که از روی لاشه ی من رد شدی!!!
حالا حسی به مانند سوزش یا گزگز، به سرش هجوم آورده بود که پایین تر می رفت، گردن و تمام ستون فقراتش را در بر می گرفت.
تمام بدنش می سوخت.
ضعف داشت و همین، توانش را برای ایستادن روی پاهایش از او می گرفت.
لحن ییبو بوی تهدید و حتی مرگ می داد.
این صدا و این احساسات، اصلاً شبیه به احساسات قبلی ییبو نبودند.
ییبو دیگر آن مرد آرام و ملایمی که همیشه برای جفتش می بود، نبود. او حالا دقیقاً شبیه به یک خون آشام شده بود که به دنبال طعمه می گشت!
طعمه، برای ییبو این معنا را داشت تا هر آن که به جفتش نزدیک می شود، شکار کند.
اما موضوع جالبی که ییبو به آن پی برده بود، این بود که مینا سزاوار شکار شدن نیست. چون این جا کسی دیگر برای شکار شدن، از خود اشتیاق نشان می دهد!
و آن شخص، کسی جز جفت خودش نبود!
جان از قصد و آگاهی، خودش را از ییبو دور می کرد و حتی در حال انجام اقداماتی بود؛ آن هم به دور از چشمان ییبو و خیال می کرد که ییبو از آن با خبر نمی شود!
YOU ARE READING
Dweller Of Hell
Fanficداستانی متفاوت در دنیایی متفاوت... دنیایی که تنها متعلق به شیاطین، جادوگران، خون آشامان، گرگ ها و الف هاست. خلاصه ی این داستان در چند جمله نمی گنجد بلکه تنها باید با آن همراه شد. ماجرای رابطه ای که در ابتدا با نفرت شروع شد... یا رابطه ای که ترس و دو...