🔥دوزخی1🔥قسمت بیست و دو

235 70 177
                                    

قلمروی فرمانروایی جاوانا

جان و بئاتریس چند ساعت دیگر هر دو به جسم هایشان بازگشتند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جان و بئاتریس چند ساعت دیگر هر دو به جسم هایشان بازگشتند. لئون به محض بازگشت آن دو، هاله ی محافظ آبی رنگ را غیر فعال کرد و به سمتشان رفت.

ابتدا جان و سپس بئاتریس هر دو به آرامی چشمانشان را باز کردند و با حالت گیجی و مبهوتی به اطرافشان
نگاه کردند.

ظاهراً در حال تشخیص مکان و زمان بودند.

بازگشت از دنیای غریبه آن هم بعد از مدتی طولانی، کمی جسم و روح آن ها را خسته کرده بود اما به قدری نبود که نتوانند کاری انجام بدهند.

لئون با صدایی آرام، با احتیاط آن ها را صدا زد: جان، بئاتریس؟...حالتون خوبه؟

جان با دو انگشت اشاره و شستش، چشمانش را ماساژ داد، کمی خودش را کش و قوس داد و با صدای نسبتا خسته ای لب زد: عالیه...از این بهتر نمی شه!

بئاتریس پلکی طولانی زد تا تاری دیدگانش را رفع کند.

جواب داد: حالمون قراره بهتر از اینم بشه!

لئون حتم داشت آن ها متوجه چیزی شده اند.

با تعجب پرسید: مگه چی شده؟؟...چی پیدا کردین؟؟

جان دستانش را روی زانوانش گذاشت، از جایش برخاست و حالی مبهوت و متعجب جواب داد: خیلی چیزا...

لئون نگاه سوالی و کنجکاوش را به بئاتریس داد که بئاتریس هم از جایش برخاست و گفت: باید در موردشون فکر کنیم...مطمئنم به چیزای زیادی پی می بریم!

لئون: مگه چی دیدین؟؟...ببینم شخص خاصیو اون جا دیدین؟؟

جان دست هایش را به پهلویش گرفت، سرش را به طرفین حرکت داد و پاسخ داد: نه، کسیو ندیدیم اما خیلی چیزا فهمیدیم!

بئاتریس از لئون پرسید: همه چی روبراهه؟

لئون در جواب سری تکان داد: آره، خبری نیست...کِی بریم کتاب خونه؟

جان پاسخ داد: پنج ساعت دیگه وقت دارم.

بئاتریس: شب در موردش صحبت کنیم، چطوره؟

لئون سری تکان و گفت: خوبه، زمان نگهبانی می تونیم بیشتر حرف بزنیم.

جان نفسش را بیرون داد، نگاه نسبتا متفکرش را بین بئاتریس و لئون چرخاند و گفت: فکر نکنم دیگه نیازی به اون جور نگهبانی سفت و سخت داشته باشیم.

Dweller Of Hell Where stories live. Discover now